به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، سردار علی ناصری، افسر اطلاعات لشکر هفتم ولیعصر(عج) و فرمانده تیپ ششم امام حسن عسگری(ع) توضیح می دهد: نزدیک جاده جفیر در حویزه بودیم که یکی از پاسداران جوان کرمانی با 2 افسر عراقی به سمت ما آمدند و بلافاصله دویدیم و آن 2 افسر را دستگیر کردیم.
به روایت فارس، جوان کرمانی به ما گفت: سوار موتورسیکلت بودم که بسیاری از عراقی ها جلوی من سبز شدند، معلوم شد خدمه توپخانه هستند، در میان آنها یک افسر هم بود.
وقتی مرا دیدند فریاد زدند وای!
من لباس ارتش پوشیده بودم و می دانستم اگر اسیر شوم باید با کرم الکتبین برخورد کنم.
بلافاصله فکری به ذهنم خطور کرد و به زبان عربی گفتم: من محافظ خمینی هستم. “من آمده ام تا تسلیم شما شوم!”
هر چقدر هم اصرار کردند، سلاحم را به آنها ندادم. یکی از افسران گفت: چرا می خواهید تسلیم شوید؟
گفتم: من تنها نیستم. 200 نگهبان دیگر می خواهند تسلیم شوند.»
با تعجب پرسید: واقعا؟
من تایید کردم.
او پرسید: “از کجا بفهمیم که دروغ نمی گویی؟”
گفتم مهم نیست 2 نفر با من بفرست تا بهت نشون بدم.
بلافاصله ستوان و سرباز خواستند بیایند. اما من گفتم: نه. فرمانده شما باید بیاید و از بچه ها مراقبت کند.
نگهبان کرمانی که ماجرا را برای ما تعریف کرد، حرف او را باور نکرد و گفت: دروغ می گویی.
گفت برو با آن 2 افسر صحبت کن!
یک افسر عراقی سرگرد یا سروان بود. من با او صحبت کردم. دیدم بله راست می گوید. فرمانده با ناراحتی گفت: این پسر خیلی خوش شانس است. باید بهش مدال بدی “خب، او ما را فریب داد.”
بلافاصله بچه ها رفتند، اسیر شدند و بقیه نیروهای عراقی را آوردند».
منبع: کتاب «پنهان در باران» نوشته سید قاسم یاحسینی
۲۷۲۱۸