در طرف اسراییلی، این یک ناکامی سیستمی کامل بود. اسراییلی ها به این عادت کرده بودند که با استفاده از ابزارهای پیچیده جاسوسی شان، دقیقا و با جزییات بدانند فلسطینی ها سرگرم چه کاری هستند. آنها دیوار بسیار پرهزینه ای میان غزه و جوامع اسراییلی این سوی مرز کشیده بودند. اطمینان داشتند که حماس از انجام یک حمله عمده بازداری شده؛ اینکه حماس جرات این کار را ندارد چرا که در هم کوبیده خواهد شد، چرا که فلسطینی ها هم رو در روی حماس می ایستند که موجب یک جنگ تازه شده است. همچنین اسراییلی ها باور داشتند که اکنون حماس در حال و هوای دیگری است: بر یک آتش بس درازمدت تمرکز کرده که هر دو طرف آن از یک تدبیر “زندگی کن و بگذار زندگی کنند” بهره می برند. روزانه حدود 19 هزار کارگر فلسطینی از غزه به اسراییل می رفتند و این به اقتصاد غزه کمک می کرد و یک منبع مالیاتی هم بود.
• اما روشن شد که همه اینها یک فریب بزرگ بود. این است که مردم شوکه شده اند و همانند یازدهم سپتامبر 2001، این احساس وجود دارد که “چگونه ممکن است یک دار و دسته تروریستی بتواند چنین کاری انجام دهد؟ چطور ممکن شد که آنها جامعه اطلاعاتی قدرتمند اسراییل و نیروهای دفاعی توانمند آن را شکست دهند؟ ما فعلا پاسخ خوبی برای این پرسش ها نداریم اما اطمینان دارم که بخشی از دلایل این رخداد، به یک غرور (خام) باز می گردد- این باور اسراییلی ها که صرف وجود نیرو و قدرت، موجب بازداری حماس می شود و اینکه اسراییل نیازی به چاره کردن مشکل درازمدت ندارد.
در پاسخ به این سوال که “چرا حماس دست به این نوع حمله زد و منطق راهبردی آن چیست؟” من تنها می توانم گمانه زنی کنم. کاملا صادقانه بگویم که خود من هنوز در شوک هستم اما فکر می کنم که باید بافت و زمینه کنونی را در نظر بگیرید. جهان عرب در حال کنارآمدن با اسراییل است. عربستان سعودی درباره عادی سازی با اسراییل سخن میگوید. آمریکا بعنوان بخشی از این توافق، به اسراییل فشار می آورد که امتیازاتی به حکومت خودمختار فلسطینی- دشمن حماس- بدهد. بنابراین حماس و حامیان ایرانی اش فرصتی دیدند تا کل این فرایند را مختل سازند که به نظر برای هردوی آنها عمیقا تهدیدکننده بود.
من باور ندارم که حماس از دستورات ایران پیروی می کند اما فکر میکنم که هماهنگ عمل می کنند و نفع مشترکی در مختل کردن روندی دارند که در جریان بود و از حمایت بالایی هم در میان جمعیت های عرب برخوردار می شد. ایده شان این بود که آن رهبران عربی را که با اسراییل صلح کرده یا می خواستند صلح کنند، شرمنده کنند و ثابت کنند که حماس و ایران، کسانی هستند که می توانند شکست نظامی را به اسراییل تحمیل کنند.
به محض آنکه مسئله فلسطین در کانون توجه قرار گیرد، عرب های اطراف خاورمیانه شاهد خواهند بود که سلاح های آمریکایی در دستان اسراییلی ها، شمار بزرگی از فلسطینیان را می کشد. این یک واکنش بسیار قدرتمند تولید می کند و رهبرانی همچون محمدبن سلمان، مایل به ایستادن در برابر این مخالفت نیستند. برای چنین کاری، او نیاز دارد که برخیزد و به مردم خودش بگوید که “راهش این نیست. روش من، برای فلسطینی ها دستاوردهای بسیار بیشتری از روش حماس دارد که فقط نکبت و بدبختی تولید می کند.” به نظرم انتظار این مقدار جسارت از یک رهبر عرب، آنهم در هنگامه چنین بحرانی، یک انتظار بیش از حد است.
در پاسخ به این سوال که “چه گزینه هایی برای اسراییل وجود دارد؟” باید بگویم که خب اسراییلی ها پنج بار دیگر هم در چنین شرایطی قرار گرفتند و یک دفترچه راهنمای روشن دارند. آنها نیروهایشان را بسیج میکنند، از هوا حمله میکنند، به غزه آسیب می رسانند. تلاش میکنند تا رهبری حماس را فلج کنند و اگر این کار برای توقف راکت اندازی حماس و پذیرش گفتگو برای آزادی گروگان ها کفایت نکرد، سپس به نظرم باید منتظر یک حمله همه جانبه به غزه باشیم. در حال حاضر، این گزینه دو مشکل دارد: یکی اینکه اسراییل در یک منطقه شدیدا پرجمعیت خواهد جنگید و بنابراین اعتراض بین المللی علیه تلفات شهروندان که توسط اسراییل و با سلاح های فن آوری پیشرفته آمریکایی حاصل می شود، موج محکومیت را علیه اسراییل و آمریکا برخواهد گرداند و فشار بر اسراییل برای توقف حمله را افزایش می دهد. دوم اینکه اگر اسراییلی ها در یک جنگ تمام عیار پیروز شود، در آنصورت حاکم غزه خواهند بود و باید به سوال هایی پاسخ دهند: چطور باید از اینجا خارج شویم؟ چه زمانی خارج می شویم؟ به سود چه کسی عقب می کشیم؟ یادمان باشد که اسراییلی ها یکبار در سال 2005 از غزه عقب کشیدند و نمی خواهند دوباره به آنجا برگردند.
نتانیاهو بسیار از جنگ حذر دارد. بسیار محتاط است که جنگ های همه جانبه سر نگیرد. بنابراین به نظرم ترجیح وی، نیروی هوایی است تا حماس را به اندازه کافی تنبیه کند تا با آتش بس و سپس گفتگو برای بازگرداندن گروگانها موافق کند. به عبارت دیگر بازگشت به همان وضع پیشین: این چیزی است که وی تلاش میکند بدست آورد. تلاش خواهد کرد تا از نفوذ آمریکا، مصر و قطر برای توقف حماس استفاده کند. اگر این نتیجه نداد، که تردید دارم نتیجه بدهد، بعد به سراغ دیگر گزینه ها خواهد رفت.
تردید من به این دلیل است که حماس می خواهد اسراییل را وادار به تلافی گسترده کند تا منازعه تشدید شود: یک خیزش در کرانه غربی، حملات حزب الله، یک شورش در اورشلیم. به عبارت دیگر، حماس همراستای هیچ واکنشی از اسراییل عمل نخواهد کرد که هدفش بازگشت به وضع پیشین باشد. هنگامی که بحث تشدید مطرح است، طرفی را که باید بیشتر از همه مراقبش باشیم، حزب الله است. اگر آمار کشتار فلسطینی ها افزایش یابد، حزب الله برای پیوستن به ماجرا وسوسه می شود. آنها 150 هزار راکت دارند و می توانند آن را بر سر شهرهای اصلی اسراییل بریزند و این کار منجر به یک جنگ تمام عیار نه تنها درغزه بلکه درلبنان هم خواهد شد و در چنین هنگامه ای، همه درگیر خواهند شد.
در سوی دیگر، عربستان، مصر، اردن و نیز کشورهایی که توافق های ابراهیم را با اسراییل امضا کرده اند- امارات و بحرین- همگی نفع خود را در آرام کردن اوضاع و حصول آتش بس می بینند چرا که هرچه این وضعیت طولانی تر شود، کارشان در حفظ روابط با اسراییل دشوارتر می شود.
در پاسخ به این سوال که “آیا بی ثباتی سیاسی کنونی در اسراییل، بر روند تصمیم گیری در این کشور تاثیر می گذارد یا نه؟” به نظرم این مسئله در حال حاضر در حاشیه است. این یک بحران عمیق با اجزایی تاکنون ناشناخته است و نخست وزیر با یک مشکل واقعی روبروست نه تنها در دفاع از شهروندان بلکه در فرار از مقصرشناخته شدن به خاطر آنچه رخ داد. و نمی دانم چگونه می تواند از پس این کار برآید. او ناچار است راهی برای خلاص کردن خود در گذر این منازعه پیدا کند. او نمی تواند اجازه دهد که تندروها، راست های افراطی ائتلافش، سیر رخدادها را دیکته کنند چرا که آنها اسراییل را به جاهای بسیار بد می کشانند. بنابراین نتانیاهو یا باید آنها را مهار کند، که تا به امروز قادر به این کار نبوده، یا آنها را از ائتلاف بیرون کند. یئیر لاپید رهبر جناح مخالف، امروز به او پیشنهاد پیوستن به یک دولت اضطراری محدود را داد که شامل حزب لیکود نتانیاهو، حزب لاپید و حزب بنی گانتز می شود. شاید نتانیاهو این پیشنهاد را بعنوان راهی برای به حاشیه راندن تندروها، نمایش مسوولیت پذیری و همبستگی ملی کشور ببیند.
اینکه حمله حماس تقریبا در پنجاهمین سالروز حمله غافلگیرانه اعراب به اسراییل در سال 1973 رخ می دهد (جنگ یوم کیپور)، نکته قابل توجهی است و تصادفی هم نیست. یادمان باشد که برای عرب ها، جنگ یوم کیپور، یک پیروزی تلقی می شد. مصر وسوریه موفق به غافلگیرکردن ارتش اسراییل شدند، موفق به عبور از کانال سوئز و پیشروی در بلندی های جولان شدند تا جایی که بسیاری از اسراییلی ها فکر کردند که کار اسراییل تمام است. همچنین، گرچه در انتها، اسراییل در آن جنگ غلبه کرد، پیروزی روزهای نخست آن جنگ، هنوز هم در جهان عرب جشن گرفته می شود. اینکه حماس، پنجاه سال بعد، بتواند نشان دهد که قادر به انجام همان کار است، جایگاهش در جهان عرب را به شدت تقویت میکند و چالش عظیمی برای کشورهایی است که رهبرانشان در این پنجاه سال با اسراییل صلح کرده اند. همچنین قابل توجه است که حماس یک دشمنِ بسیار متفاوت است. در سال 1973، انور سادات رهبر مصر، جنگ با اسراییل را برای انجام صلح با اسراییل نیاز داشت. حماس برای نابودی اسراییل- یا تلاش برای تضعیف آن- دست به حمله زده است. حماس هیچ علاقه ای به صلح با اسراییل ندارد.
این غرور خامی بود که موجب شد اسراییلی ها در سال 1973 به این باور برسند که شکست ناپذیرند و ابرقدرت خاورمیانه اند و چون قدرتمند هستند، دیگر نیازی نیست نگرانی های مصر و سوریه را در نظر بگیرند. همین غرور، در سالهای اخیر هم خودش را نشان داد حتی در شرایطی که کسانی به اسراییلی ها می گفتند که اوضاع در رابطه با فلسطینی ها، قابل دوام نخواهند بود. آنها فکر میکردند که همه چیز را در کنترل دارند اما اکنون همه این تصوراتشان دود شده همانطور که در 1973 شد. حالا باید با این شرایط کنار بیایند.
منبع: فارن افرز
4949