به گزارش رکنا، 16 آبان در حالی که همراهش به خواب عمیقی رفته بود از شدت خستگی ضربه ای به سرش زد. چند روز بعد اقدامات پزشکی برای نجات جان این زن میانسال بی نتیجه ماند و به دلیل عوارض ناشی از برخورد «منقار» جان باخت. پس از وقوع این قتل به طرز وحشتناکی قاضی دکتر صادق صفری که با توجه به تجربه قضایی و با توجه به گزارش کارشناسان پزشکی دستور دستگیری این مرد 50 ساله را صادر کرده بود با تشدید قرار دادرسی و به این ترتیب تحقیقات قضایی آغاز شد.
پس از اعتراف صریح متهم به قتل همسرش، انگیزه وی از ارتکاب این جنایت نیز بررسی شد و متهم علت سردی روابط عاطفی را مطرح کرد. در ادامه رسیدگی به این پرونده جنایی، یکشنبه هفته گذشته مقدمات بازسازی صحنه جنایت فراهم شد و «جواد ر» با حضور قاضی 208 بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب مشهد جزییات را تشریح کرد. از این حادثه تکان دهنده که ابتدا سرگرد شکیبا (افسر پلیس جنایی مشهد) نیز خلاصه ای از محتوای پرونده و اعترافات متهم را در بازجویی در شعبه قضائیه بیان کرد.
جدا از بازسازی منظره جنایت «مردکلنگی» نیز در گفت وگویی کوتاه به پرسش های خبرنگار درباره فراز و نشیب زندگی پرتلاطمش پاسخ داد.
اسمت چیه؟
همسرت فامیلی داشت؟ آره
چقدر سواد داری؟
شما مشهدی هستید؟ من در مشهد به دنیا آمدم اما در روستای شفیع نزدیک قوچان بزرگ شدم.
پدر و مادرت آنجا زندگی می کردند؟ آره پدرم در مزارع کشاورزی اطراف یک کافه معروف کار می کرد و ما آنجا ماندیم.
چند سال در شهر بودید؟ من از 8 تا 13 سالگی آنجا بودم و با تراکتور زمین را شخم می زدم یا در برداشت غلات به پدرم کمک می کردم. در 13 سالگی چگونه با همسرتان آشنا شدید؟ یک روز پسر عموی پدرم از تو خواستگاری کرد، چون دست دخترش بودی. او از نیشابور فهمیده است که برای ازدواج جلو می آیم و اگر به توافق نرسیدیم «ام البنین» با همان خواستگار نیشابوری ازدواج می کند. من هم نزد خانواده ام رفتم و با صحت صیغه عقد با او ازدواج کردم.
چه شد که دوباره به مشهد آمدی؟ 3 سال نامزد بودیم، البته همسرم 3 سال از من بزرگتر بود. وقتی 16 ساله بودم پدرم کشاورزی را رها کرد و به عنوان نگهبان در آسایشگاه مشهد مشغول به کار شد. با این شرایط جشن عروسی ما را در خانه سالمندان گرفتند و در همان محل مستقر شدیم.
یعنی شما هم در اتاق نوبت خانه سالمندان زندگی می کردید؟ پدر و مادرم حدود یک سال در کنا بودند و بعد به کوی سیدی رفتیم، اما هنوز 6 ماه از حضورمان در آن منطقه نگذشته بود که دزدان اموال ما را دزدیدند و به نوده (نجف 12) رسیدیم.
مستاجر بودی؟ نه! آن خانه کوچک در خیابان نجف را 390 هزار تومان خریدیم. این خانه خراب بود، اما ما بیش از 10 سال در یک خانه زندگی کردیم.
چه زمانی معتاد شدید؟ از زمانی که به کوی نجف رسیدیم، همه اطرافیان و همسایه هایمان معتاد اعتیاد شده بودند و من هم همان جا معتاد شدم.
آیا اختلاف خانوادگی با همسرتان از سابقه اعتیاد شما شروع شد؟ نه! با اینکه همسرم برای تامین مخارج زندگی اش بیرون از خانه کار می کرد، اما کاری به اعتیاد من نداشت، فقط وقتی عصبانی می شدم به او فحش می دادم و همسرم با حالت عصبانیت به خانه پدرش می رفت. او دوباره برمی گشتم و زندگی مشترک ما ادامه می یافت.
چند فرزند دارید؟ دختر بزرگم ازدواج کرده و الان 3 فرزند دارد، پسر کوچکم هم الان حدود 16 سال دارد اما پسر دیگرم بیماری قلبی داشت. من می خواستم با او ازدواج کنم، اما او در بیمارستان در اثر این بیماری فوت کرد.
بعد از فوت پسرت به فکر ساختن خانه بودی؟ خانه ام را در نجف 12 فروختم و یک دستگاه پراید خریدم تا با آن کار کنم. چون همسرم در انبار یکی از مراکز تولید تخم مرغ کار می کرد. به همین دلیل در منطقه بلوار توس خانه ای اجاره کردیم و حدود 3 سال مستاجر بودیم تا اینکه دوباره خانه ما توسط دزدها تخلیه شد، پراید فروختم، خانه دیگری را رهن کردم و موتورسیکلت خریدم.
بعد از این ماجرا بیکار بودید؟ گاهی سر کار می رفتم. مثلاً من نگهبان طرح ایگو بودم. گاهی کارهای کوچک ساختمانی هم انجام می دادم اما دخل و خرجمان با هم هماهنگ نبود. ما فقط درآمد همسرم را داشتیم.
چقدر به همسرت پرداختند؟ حقوق ثابت او حدود 7 میلیون بود اما با اضافه کاری بین 10 تا 11 میلیون تومان رسید. او 10 سال سابقه کار داشت و کارفرما از او راضی بود.
آیا دیگر هرگز به دنبال کار نگردید؟ به دلیل اعتیادم به “شیشه” (مواد مخدر صنعتی) نتوانستم کار زیادی انجام دهم. سپس یک روز با موتور تصادف کردم و به مهره های گردن و کمرم آسیب رساندم. از آنجایی که ریسک جراحی بالا بود، باید صبور بودم و به همین دلیل تصمیمی برای هیچ کاری نگرفتم! و عملا از کار افتاده بودم.
پس فقط همسرش مخارج زندگی او را تامین می کرد؟
چه اتفاقی افتاد که خانه ای را که قتل در آن رخ داد ساختید؟ وقتی بیکار بودم به 16 متری زمان آمدیم و 3 سال دیگر مستاجر بودیم تا اینکه همسرم پیشنهاد داد با رهن یک زمین در نجف 29 بخریم. پولی که او برای خانه پرداخت کرده بود، اما من راضی نبودم چون می ترسیدم پسر نوجوانم مثل من معتاد شود، اما چون هزینه زندگی را همسرم پرداخت می کرد، مجبور شدم قبول کنم. زمین را خریدیم و یکی چهار دیواری ساختیم تا وسایل را داخلش بگذاریم. سپس آرام آرام بقیه ساختمان را تکمیل کردیم، اما نجاری هنوز تمام نشده بود.
چرا رابطه عاطفی سردی داشتی؟ از روزی که به این خانه (خانه وحشت) رسیدیم، توجه همسرم به من به دلیل بیکاری و بیکاری روز به روز کمتر شد. همسرم مرا تحقیر کرد. حتی یک بار جلوی بچه هایم به من گفت: اگر من نباشم از گرسنگی می میری. این جمله غرورم را شکست و هر روز بیشتر از قبل احساس حقارت می کردم اما چون معتاد و بیکار بودم مجبور بودم سکوت کنم.
به همین دلیل او را کشتید؟ نه! عقده های حقارت در حال جمع شدن بود تا اینکه یک روز عصبانی شد و 5 ماه به خانه برادرش رفت. وقتی برگشت گفت ما ازدواج نکرده ایم! بنابراین او به مدت 10 روز هیچ رابطه عاطفی با من نداشت. من که به خاطر خانواده ام استفاده از شیشه را به متادون تغییر داده بودم، طاقت حرف های او را نداشتم. آن شب (شب واقعه) در حالی که خواب بودم، مدام در خواب فحش های همسرم را می دیدم و سخنان توهین آمیز او را به یاد می آوردم، به همین دلیل یک دفعه بلند شدم و دهانه اجاق گاز را گرفتم. بعد تا آخر شب حدود ساعت 3 یا 3.5 بود که کنارش ایستادم و با خودم گفتم تمام توهین ها و حرف هایش را با مشت جبران می کنم اما واقعاً قصد نداشتم. برای کشتن او!
الان پشیمونی؟ زیاد! من شرمنده خانواده ام هستم! نمیدونم چی بگم! فقط اگه اون توهین ها و شکستن غرورم نبود این مشکل پیش نمیومد. حتی زمانی که امدادگران اورژانس حاضر شدند و جسد همسرم را به بیمارستان رضوی منتقل کردند، همراه آنها رفتم اما کارآگاهان پلیس مرا دستگیر کردند.
سید خلیل سجادپور