دختر 22 ساله ای که توسط برادرش مجبور شده بود برای فرار از چنگال مواد افیونی به کلانتری مراجعه کند، ماجرای تلخ و تاسف بار خود را به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: به دنیا آمدم. در یک خانواده 9 نفره، اما من هنوز نوجوان بودم و پدرم او را به دلیل بیماری از دست داد.
از آن روز به بعد 3 برادرم خرج زندگی ما را بر عهده گرفتند، اما مادرم بیرون از خانه هم کار می کرد. در این شرایط تا مقطع متوسطه درس خواندم اما سایر برادرانم به من اجازه ادامه تحصیل ندادند زیرا معتقد بودند برای درس خواندن ابتدا باید سیر باشی. به هر حال همه خواهرهایم ازدواج کردند و من! من آخرین دختر مجردی بودم که در خانه پدری زندگی می کردم و همه کارهای خانه را انجام می دادیم.
با وجود این، داستان غم انگیز زندگی من از روزی شروع شد که در جیب شلوار برادرم چند پیچ نایلونی پیدا کردم و مشغول شستن لباس های اقوامم بودم. به کسی نگفتم چون می ترسیدم مادرم ببیند و مواد را پنهان کردم چون اگر مادرم بفهمد حتما برادرم را از خانه بیرون می کند! همان روز مواد را به خانه یکی از دوستان بردم و به او نشان دادم.
«سارا» خیلی زود گفت: این ماده از نوع تریاک است و بلافاصله نحوه مصرف آن را برای من توضیح داد، زیرا پدر سارا معتاد بود و نحوه مصرف آن را می دانست.
در ضمن به خاطر کنجکاوی های دوران کودکی مخفیانه کمی مصرف می کردیم. از آن روز به بعد «سارا» مدام به خانه ما می آمد و با هم تریاک می کشیدیم چون همه سر کار می رفتند خانه ما و هیچکس خانه نبود. البته گاهی به خانه پدر سارا می رفتیم و او مقداری از داروهای پدرش را می گرفت تا ما مصرف کنیم.
خلاصه وقتی معتاد شدم به خودم اومدم ولی چون بچه بودم صورتم معلوم نبود. مادرم هم وقتی از سر کار به خانه می آمد آنقدر خسته بود که به چهره و رفتار من توجهی نمی کرد. کم کم مرا به پارک ها کشاندند تا مواد بیاورم، چون حالا «سارا» نمی توانست داروهای پدرش را بدزدد. بالاخره کار به جایی رسید که تصمیم گرفتم از پسرها و مردان به خاطر مواد مخدر سیاه نمایی کنم! با آنها رفت و آمد می کردم و با روش های غیراخلاقی پول مواد مخدرم را از آنها می گرفتم و در فرصتی مناسب در پارک ناپدید می شدم.
اما در این بین با جوانی آشنا شدم که خود را ساقی (فروش مواد مخدر) معرفی کرد. خیلی زود با “سیامک” قرار گذاشتم و او هم به من دارو داد، اما من از نقشه سیامک خبر نداشتم و نمی دانستم که او دوست صمیمی یکی از برادرانم است و این همه قرارهای شرم آور. نقشه ای برای رسوایی من! چون در پارک با کودکان معتاد زیادی آشنا شده بودم، هر کدام مرا به سمت مصرف مواد قوی تر سوق دادند تا اینکه زیبایی خود را از دست دادم و مواد صنعتی مصرف کردم. خلاصه وقتی با «سیامک» به ستاد رسیدم، ناگهان به برادرم که به جای سیامک به ستاد آمده بود، برخورد کردم. من از شرم وحی فقط فریاد زدم و برادرم هم با مشتش مرا گرفت تا بیهوش شدم و…
اکنون به مرکز پلیس آمده ایم تا شاید بتوانم از این منجلاب بدبختی و رسوایی ننگین نجات پیدا کنم، اما ای کاش…
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است، با صدور دستور ویژه سرهنگ مجتبی حسین زاده (رئیس کلانتری رسالت مشهد)، اقدامات قانونی و روانی در معاونت اجتماعی پلیس راهور برای نجات زن جوان از باتلاق اعتیاد ایستگاه پلیس
سیدهلیل سجادپور / خراسان