افزونه پارسی دیت را نصب کنید Wednesday, 6 November , 2024
0

پایان تلخ فرار پسر از خانه بر اثر اشتباه پدر و مادرش

  • کد خبر : 422436
پایان تلخ فرار پسر از خانه بر اثر اشتباه پدر و مادرش

به گزارش رکنا، اینها بخشی از اظهارات جوان 25 ساله ای است که در حین سرقت اموال دیگران توسط پلیس بازداشت شد. او ریشه است ارتکاب جرم او این را در تبعیض خانوادگی می دانست، به کارشناس اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد گفت: در خانواده ای مرفه و به ظاهر خوشبخت بزرگ شدم. پدرم […]

به گزارش رکنا، اینها بخشی از اظهارات جوان 25 ساله ای است که در حین سرقت اموال دیگران توسط پلیس بازداشت شد. او ریشه است ارتکاب جرم او این را در تبعیض خانوادگی می دانست، به کارشناس اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد گفت: در خانواده ای مرفه و به ظاهر خوشبخت بزرگ شدم. پدرم کاروان بزرگی دارد و مادرم خانه دار است. اما زندگی من به هیچ وجه ایده آل نبود. یک برادر کوچکتر به نام وحید دارم که همیشه در کانون توجه خانواده بود. وحید نه تنها اهل مطالعه و ادب بود، بلکه به لطف رفتار خوبش، پدر و مادرم همیشه او را تحسین می کردند.

از کودکی با احساس تنهایی و عدم توجه مواجه بودم. من تمام تلاشم را کردم که در درس و ورزش بهترین باشم، اما هرگز نتوانستم محبت و توجهی را که وحید داشت به خود جلب کنم. هر بار که پدر و مادرم از موفقیت وحید صحبت می کردند، احساس درد، حسادت و احساس بی ارزشی و بی کفایتی به من دست می داد. احساس می کردم هیچ کس نمی تواند مرا ببیند یا درک کند. در خانه بیشتر اوقات با سکوت و بی توجهی پدر و مادرم مواجه بودم. عشق و توجهی که همیشه به دنبالش بودم در سایه موفقیت برادرم گم شد.

در نوجوانی سعی کردم خودم را ثابت کنم. وقتی به دانشگاه رسیدم با هزار زحمت توانستم در رشته ای که دوست داشتم قبول شوم. اما حتی این موفقیت هم نتوانست دردی را که در قلب من بود درمان کند. حسادت من نسبت به وحید خیلی بیشتر شد. او همیشه از من جلوتر بود و من بیشتر احساس شکست می کردم.

یک روز صبح که پدرم بیکار بود، تصمیم گرفتم به سراغ تریلر او بروم. سوئیچ یدکی را از کشوی میز پدرم بیرون آوردم. این بار به جای اینکه فقط تماشا کنم، جسارتم را جمع کردم و بدون اجازه سوار تراموا شدم. بی هدف و مقصد به جاده زدم. با اینکه احساس آزادی و قدرت می‌کردم، از اینکه تریلر پدرم را برداشتم، خیالم راحت شد.

اما در این مدت در جاده ها گم شده بودم و احساس آزادی عجیبی در وجودم بیدار شده بود. نمی دانستم چه عواقبی در انتظارم است. شب ها کنار جاده توقف می کردم تا بخوابم و روزها بدون خانواده و مشکلاتم می گذشت. اما این ماجراجویی همیشه نبود. بعد از چند روز، بدون هیچ برنامه ای و دست و پنجه نرم کردن با احساس تنهایی، به جایی رسیدم که دیگر نمی توانستم ادامه دهم. او رسماً مدرسه و دانشگاه را رها کرده بود. یک روز برای ناهار کنار جاده توقف کردم و به یک کافی شاپ رفتم. رانندگان وسایل نقلیه سنگین زیادی بودند که در حال صرف ناهار یا قلیان کشیدن بودند. وقتی وارد شدم همه به من نگاه می کردند. یکی از راننده ها کنارم نشست و گفت: «تا حالا تو را اینجا ندیده بودم». آیا با تریلر کار می کنید؟ بارت چیست؟» چه بگویم؟ به او گفتم: چمدانم را خالی کرده ام و دارم به شهرم برمی گردم، بعد قلیان سفارش داد و سر میز آورد و به من تعارف کرد. ابتدا قلیان نکردم. قبول کن، اما این شروع یک فاجعه بود که با یک راننده بزرگراه دوست شدم.

اما نمی دانستم قدیر کار اشتباهی می کند. بعد خداحافظی کردیم و رفت. روزها در بزرگراه بی هدف رانندگی کردم تا اینکه خسته شدم و فهمیدم دیگر نمی توانم در بیابان ها پرسه بزنم. گوشیمو خاموش کردم و تصمیم گرفتم برم خونه. وقتی برگشتم و با عصبانیت پدر و مادرم و سرزنش و تهمت آنها مواجه شدم، احساس کردم در این خانه جایی برای ماندن ندارم. رفتار پدر و مادرم از قبل بدتر شده بود و مرا متهم به دزدی کردند. این بار به نظر آنها وحید پسر خانواده خوبی شده بود و به کتک زدن من ادامه دادند. خیلی احساس بی لیاقتی و بی کفایتی می کردم. تصمیم گرفتم دوباره از خانه بیرون بروم اما این بار با قدیر تماس گرفتم و با او قرار کار گذاشتم و به قرار قدیر رفتم. او به من پیشنهاد داد که پیش او بروم تا حالم بهتر شود. ابتدا با قلیان و سپس با مواد مخدر شروع کرد. شب ها آنجا به عنوان نگهبان در انبار لوازم خانگی قادر کار می کردم و با او دوست شدم.

بعد از مدتی حقوق نگهبان برای تامین مواد من کافی نبود و من شروع به دزدی از ماشین ها کردم و روزها در خیابان ها پرسه می زدم و ماشین ها را دور می زدم و داخل ماشین هایی را که می فروختم خالی می کردم. برای پرداخت هزینه موادم یکی از همین روزها که شب برای امنیت به محل کارم برگشتم، دیدم که خالی است و هیچکس آنجا نیست. توانست بدون اینکه چیزی به من بگوید برود. دیگر جایی برای خوابیدن نداشتم. شب ها در پارک می خوابیدم تا اینکه گشت کلانتری در جریان سرقت مرا در ماشین دید و با دستبند به کلانتری آورد، اما ای کاش…

با دستور سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری شهید نواب صفوی) تحقیقات پلیسی در خصوص سایر سرقت های احتمالی این جوان معتاد آغاز شد.

لینک کوتاه : https://iran360news.com/?p=422436

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.