محمدحسین ملائک
پس از دو سال از ریاست بلامنازع گروه “یکپارچه گرا” در حاکمیت سیاسی کشور مناسب است برخی از تئوری ها و گفتمان های سیاست خارجی که بسترساز چارچوب تعاملات خارجی است را مورد بررسی قرار دهیم، توفیقات و شکست این نظریه ها مورد کنکاش قرار گیرد:
۱- نظریه جدا بودن مذاکرات اتمی از معیشت مردم
این نظریه که بعد از خروج دونالد ترامپ، رئیس جمهوری پیشین امریکا از مذاکرات برجام مطرح شد، بر پایه رد نظر اعلامی رئیس دولت قبلی که “حتی آب خوردن ما به برجام وصل می شود” استوار است. بر این پایه، عدم پیشرفت و دستاورد در مذاکرات هسته ای از یک طرف به ناکارآمدی مدیریت اقتصادی دولت ربط دارد که ناتوان در سازماندهی معیشت مردم است و از طرف دیگر به ناتوانی مذاکره کنندگان در پیگیری دستورالعمل ها مربوط می شد.
در دولت/مجلس جدید، هم تیم مذاکره کننده تغییر کرد و هم در این چند سال ادعای زیادی روی فروش نفت و فرآورده با دور زدن تحریم ها و بازگشت این درآمدها به کشور انجام شد. این در حالی بود که تحریم ها به عنوان عنصر اصلی ممانعت استفاده ایران از روابط اقتصادی و تجاری عادی خود با جهان در جای خود ماندگار ماند. اما در عمل آنچه مشاهده می شد این بود که شاخص های اقتصادی به مراتب از دولت قبلی بدتر شدند. افزایش نقدینگی، افزایش نرخ ارز و کاهش ارزش پول ملی، تورم چند ده درصدی، نرخ رشد اقتصادی منفی و کلیه شاخص هایی که قرار بود به تحریم ربط نداشته باشند شرایط اقتصادی کشور را بحرانی تر از گذشته کرده اند.
در یک نتیجه اجمالی می توان گفت که این نظریه از بنیان اشتباه بود و تحریم ها مستقیما به معیشت و اقتصاد کشور مرتبط هستند. باید برای تغییر و تعویض این تئوری فکری کرد.
۲- نظریه نگاه به شرق
این نظریه نیز با این ادعا شکل گرفت که بر اساس شواهدی مبنی بر افول قدرت سیاسی آمریکا نظام جهانی نوینی در حال شکل گیری است که در آن نظام نقش چین و روسیه بسیار عمده خواهد شد و اگر همکاری سازمان یافته ای با این دو کشور شکل گیرد، هم افزایی این نیروی سیاسی سه گانه نه تنها افول غرب را در آسیا سریعتر می کند بلکه این دو کشور می توانند جایگزین بسیاری از تحریم هایی شوند که غرب به رهبری آمریکا بر ایران تحمیل کرده است.
این “تئوری” تا همین اخیرا به هر صورت می توانست بسیاری از تحولات در روابط خارجی ایران را تفسیر و توضیح دهد: همکاری نظامی روسیه با ایران در سوریه، همکاری اقتصادی چین با ایران، همکاری های تکنولوژیک دو کشور با ایران، همکاری چین با ایران در “پاندمی کرونا”، مانورهای نظامی دریایی سه کشور در خلیج فارس، پذیرش ایران در سازمان شانگهای، حمایت جدی نماینده های روسیه و چین در سازمان ملل از موضع ایران در مذاکرات هسته ای و…
اما مواضع اخیر چین و روسیه در حمایت از ادعای ارضی امارات عربی متحده بر سه جزیره ایرانی خلیج فارس مبانی این همکاری سه جانبه را قدری مخدوش کرد. قبلا توافق روسیه با اسرائیل برای ندیده گرفتن حملات صهیونیست ها به مواضع مربوط به ایران در سوریه به طرف ایرانی این هشدار را داده بود که برنامه کاری کشورهای بزرگ الزاما نمی تواند با خواست طرف ایرانی منطبق باشد و حتی می تواند رنگ و بوی خشونت هم بگیرد. لیکن گسترش این سیاست ضد ایرانی به حوزه خلیج فارس دیگر زنگ خطر را برای این همکاری دوجانبه در این مدل سه کشوری (تحت عنوان نگاه به شرق) به صدا در آورد. نتیجه آنکه در واکنش، تعدادی از نظریه پردازان سیاست خارجی عدم وجود رابطه با آمریکا را دلیل این خیره سری چین و روسیه اعلام کرده و اکثرا نمونه هند را به عنوان الگو برای سیاست خارجی کشور پیشنهاد دادند. این عکس العمل احساسی در واقع از ضعف بنیانی جامعه سیاسی کشور حاکی است که در بنیان خود بدون اصول و در چشم انداز خود فاقد برنامه کوتاه مدت و میان مدت است. بحث عمیق تر در این خصوص نوشته دیگری را می طلبد.
در مجموع می توان گفت که تئوری “نگاه به شرق” توانایی های زیادی برای ارتقاء موقعیت کشور دارد، اما خوش خیالی اتحاد با این دو کشور و اتکاء به آنها باید مورد تجدید نظر جدی قرار بگیرد و حتی مسئولینی که چنین اعتقادی داشته اند باید مورد تجدید نظر قرار گیرند.
۳- گفتمان جبهه مقاومت
این تئوری یا گفتمان گل سرسبد نظریه سیاسی در روابط خارجی جمهوری اسلامی است که در مقابل سیاست های تهاجمی آمریکا و اسرائیل علیه انقلاب اسلامی به طور عام شکل گرفته و تقریبا همه تعاملات ایران در منطقه خاورمیانه از لبنان تا خلیج فارس را بدرستی توضیح می دهد. این گفتمان در واقع هسته اصلی تمام سیاست های ضدیت با آمریکا را در برمی گیرد. اما این جبهه به شدت نامتمرکز، بی سازمان، پر از تاکتیک اما بی استراتژی و فردمحور است. مثلا این جبهه در عراق علی رغم کنترل بسیاری از سررشته ها از اینکه بتواند بسیاری از معضلات روابط دوجانبه ایران و عراق را برطرف کنند اگر نگوییم بی تمایلند، حتما ناتوانند. در واقع معلوم نیست سود این همه سرمایه گزاری ایران و ایرانی (از زاویه دیدگاه ملی) در عراق نهایتا در جیب کیست؟
یا معلوم نیست اقدامات پر هزینه ای که از طرف ایران در سوریه برای حفظ نظام بشار اسد صورت گرفته قرار است از منظر ملی چه سودی عاید کشور کند و یا حتی واقعا مورد قدردانی قرار خواهد گرفت و یا عاقبت سیاسی مثبتی خواهد داشت؟
قابل ذکر است که حزب الله لبنان نقش ممتازی را بازی می کند و برای سیاست های این جبهه یک آورده فوق العاده بزرگ است. قابل کتمان نیست که این گفتمان برای منطقه جذاب بوده و توانسته است حوزه نفوذ قابل توجهی داشته باشد. از همه مهمتر این جبهه توانسته است به طور نسبی توازن قوا را به ضرر اسرائیل به هم بزند و طرف مقابل را با بحران روبه رو کند. لیکن مشخص نیست چشم انداز و استراتژی در این تئوری چیست؟
در نتیجه، گفتمان جبهه مقاومت به دلیل فرد محوری و بی سازمانی و پرهزینه بودن در غیاب یک استراتژی سیاسی مشخص در میان مدت می تواند با خطر اضمحلال روبه رو شود که نهایتا به صورت دومینو وار این موج تخریب به خود ایران برخواهد گشت.