افزونه پارسی دیت را نصب کنید Monday, 25 November , 2024
2

علیرضا دختر کوچک دوستش را نبخشید، با او رابطه داشت!

  • کد خبر : 372268
علیرضا دختر کوچک دوستش را نبخشید، با او رابطه داشت!

به گزارش مانیبان; سمیرا می گوید: همه فامیل می گفتند اگر مرد خوبی در دنیا هست، شوهرت است. هیچکس باور نمی کند علیرضا چنین کاری کرده باشد. ما خیلی خوب زندگی می کردیم و همه دوست داشتند جای ما باشند. ما هم مثل همه زن و شوهرها دعواهای کوچک و بزرگی داشتیم که به سرعت […]


به گزارش مانیبان; سمیرا می گوید: همه فامیل می گفتند اگر مرد خوبی در دنیا هست، شوهرت است. هیچکس باور نمی کند علیرضا چنین کاری کرده باشد. ما خیلی خوب زندگی می کردیم و همه دوست داشتند جای ما باشند. ما هم مثل همه زن و شوهرها دعواهای کوچک و بزرگی داشتیم که به سرعت تمام شد. همه چیز از سه سال پیش شروع شد. علیرضا اغلب فراموش می کرد گوشی اش را در کیفش بگذارد و من همیشه مجبور بودم آن را با او ببرم. یک روز که می خواستم گوشی را در کیفش بگذارم، دستم محکم به چیزی برخورد کرد. از روی کنجکاوی کیف را باز کردم و دیدم گوشی دیگری خاموش است. قبل از اینکه بیاد گوشی رو گرفتم و به محض رفتنش روشنش کردم. پیامک هایی از زنی بود که به او می گفت وظیفه خود را انجام دهید و ازدواج خود را رسمی کنید. شب که آمد گوشی را جلوی چشمانش گرفتم. دعوای بدی با هم داشتیم و او را تهدید کردم. سرانجام در حالی که گریه می کرد اعتراف کرد که از روی دلسوزی با یک بیوه ازدواج موقت کرده است. نزدیک بود از عصبانیت بمیرم. تصمیم گرفتم هر طور شده خانه آن زن را پیدا کنم و حسابش را در کف دستش بگذارم. باورم نمی شد در تمام این مدت همسایه کسی بودم که زن داشت. به مرز طلاق رسیدیم. سه ماه با عصبانیت به خانه پدرم رفتم. من هر روز برای گریه و بخشش می آمدم. آیه و سوگند یاد می کند که دیگر آن را تکرار نخواهد کرد. برای بچه هایم سوختم و ساختم. ظاهراً رابطه شوهرم با آن زن تمام شد، اما پس از مدتی او همچنان همسرم را اذیت کرد و با او تماس گرفت. مادرشوهرم که از ماجرا مطلع بود از من حمایت کرد و جلوی پسرش ایستاد.» یک سال و نیم از این ماجرا گذشت که سمیرا و علیرضا تصمیم گرفتند به یکی از شهرهای حاشیه شهر مهاجرت کنند. تهران.

از آنجایی که هر دو کار می کردند، درخواست انتقال دادند. درخواست زن جوان پذیرفته شد اما شوهرش به دلیل مشکلاتی که داشت در شهر ماند و قرار شد چند ماه دیگر بیاید. چون خانه مادرشوهر سمیرا نزدیک محل کارش بود پس از اتمام کار همیشه به خانه یا خانه اش می رفت. هفت ماه گذشت، اما کار شوهرش خوب پیش نمی رفت، به همین دلیل پیش او برگشت. اما رفتار علیرضا عوض شده بود. سرش خیلی روی گوشی متمرکز شده بود و توجه زیادی به آن نداشت. بوی خیانت مشام زن جوان را پر کرده بود. دوباره شک کرد، سوء ظن دوباره زندگیش را فرا گرفت. یک روز وقتی گوشی شوهرش روی میز مانده بود گوشی را برداشت و شروع کرد به دنبال برنامه هایش. سمیرا ادامه می دهد: چیزی گیرم نمی آمد، اما رفتارش مشکوک بود، همیشه جلوی کامپیوتر بود و اگر در دفتر بود و زنگ می زدم، می گفت سرم شلوغ است، قطع کن، به خودم زنگ می زنم. هر بار که به حمل و نقل یا چیزهای دیگری که در آن شک داشتم اعتراض می کردم، جواب خوش بینانه ای به من می داد. فکر اینکه علیرضا یک بار دیگر به او خیانت کرده بود، سمیرا را از خوردن و خواب منع کرده بود. زن روزگاری طعم تلخ خیانت را چشیده بود و دیگر طاقت نداشت. خط تلفن همراهش به نام خودش بود. صبح که آفتاب طلوع کرد به اداره مخابرات رفت و از تماس ها پرینت گرفت. فرض او درست بود و شوهرش با دو نفر دوست بود و بین آنها پیامک های عاشقانه رد و بدل کرده بودند. یکی از آنها همکار همسرش بود که چندین بار به خانه اش رفته بود و دیگری دختر یکی از همکلاسی های دانشگاهش بود. هر دوی آنها را خوب می شناخت. از شدت عصبانیت خون به صورتش هجوم آورد. زن جوان ادامه می دهد: به من چاقو زدند، نمی توانستم خونریزی کنم. چیزی که بیش از همه مرا آزار می داد این بود که شوهرم با دختری دوست شد که خانواده اش مردمی آشفته بودند. برادران او قاتلان چاقو هستند و از دیگران اخاذی می کنند تا امرار معاش کنند. تا شب صبر کردم تا شوهرم آمد. چاپ را روی میز گذاشتم تا جلویش باشد و او هم ببیند. برای چی پرینت گرفتی؟ شروع کرد به جیغ زدن و دعوا کردن. از این رفتارها، مردان پیشقدم می شوند تا عقب نمانند. گفتم کاری کردی که بترسی؟ مبارزه می کنیم. سرش را به در و دیوار می کوبد تا بگوید کاری نکرده است. اما من گول نخوردم وسایلم را جمع کردم و به خانه پدرم رفتم. الان پنج ماه میگذره و شوهرم هنوز مثل قبل گریه میکنه و میگه لعنت به من که اینکارو کردم از این به بعد خدمتتون میرسم. من می نویسم و ​​امضا می کنم که اگر چیز دیگری از من دیدید، حق دارید هر تصمیمی بگیرید و من چیزی نمی گویم. چند روز پیش شوهرم زنگ زد و با لحن طلبکار به من گفت به خاطر رفتار و محدودیت های تو اینجوری شدم. محدود شد و خیانت شد، اگر آزاد بود خدا می داند چه نمی کرد. نفرت زیادی دارم و نمی توانم خودم را خالی کنم. خانواده ام دیگر خبری از خیانت شوهرم نمی شوند. مردم فقیر فکر می کنند من زندگی بسیار خوبی دارم. بعضی شب ها با فریاد از خواب بیدار می شوم. سخت است که نتوانی در مورد خیانت شوهرت با کسی، حتی خانواده ات، صحبت کنی. خیلی ناراحتم چون صداقت و غرورم را زیر پا گذاشته اند و عشق بازی را از من گرفته اند.


لینک کوتاه : https://iran360news.com/?p=372268

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.