افزونه پارسی دیت را نصب کنید Wednesday, 23 October , 2024
3

او حداقل پنج سال است که هر هفته یک معلم زبان فرانسه داشته است.

  • کد خبر : 264386

به گزارش صبح تازه، غلامعلی حداد عادل مدیر فرهنگستان ادبیات و هنر فارسی و رئیس شورای ائتلاف در گفتگوی تفصیلی با روزنامه فرهیختگان به بیان خاطرات گذشته و خانوادگی خود که در دوران کودکی در آن زندگی می کرد پرداخت. ، علاقه او به خاطرات ناصرالدین شاه و… بخشی از این گفتگو را در ادامه […]

به گزارش صبح تازه، غلامعلی حداد عادل مدیر فرهنگستان ادبیات و هنر فارسی و رئیس شورای ائتلاف در گفتگوی تفصیلی با روزنامه فرهیختگان به بیان خاطرات گذشته و خانوادگی خود که در دوران کودکی در آن زندگی می کرد پرداخت. ، علاقه او به خاطرات ناصرالدین شاه و… بخشی از این گفتگو را در ادامه می خوانید:

* از زمانی که من به دنیا آمدم در خانه یک قفسه کتاب داشتیم. در قدیم به جای اینکه خانواده ها مثلاً در آپارتمان ها یا خانه های جداگانه زندگی کنند، پدر خانه بزرگی داشت و وقتی فرزندانش ازدواج می کردند، هر کدام در یکی از اتاق های خانه زندگی می کردند. ما هم در خانه پدربزرگم اتاقی داشتیم و آن اتاق یک صندوقچه با طاقچه داشت. وسط این طاقچه شاید 40 یا 50 کتاب برای پدرم بود.

*پدرم در دوره رضاشاه کلاس ششم بود و تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی نداشت. کارش با ادبیات همخوانی نداشت اما به کتاب علاقه داشت. از جمله کتاب های پدرم مثلاً «مثنوی کلاله خاور» یا «کلیات سعدی» بود که هنوز همه آنها را دارم. البته تعدادی کتاب تاریخی، سیاسی، اجتماعی و ادبی هم هست که من به آنها مراجعه می کردم یا دیوان حافظ که در خانه ما بود و مقدمه دیوان حافظ را در مقدمه کتاب «وحشی» شرح داده ام. آهو» و اینجا تکرار نمی کنم. پدرم اصرار داشت که این کتاب ها را بخوانم.

*قبل از دبستان به دبستان می رفتم. من پنج ساله بودم و شش ساله بودیم که مادربزرگم مرا به همان مدرسه ای برد که پدر و عموهایم در آن درس می خواندند. در واقع آن زمان در محله ما که جنوب تهران بود مهدکودک و پیش دبستانی وجود نداشت. محله ما هم محله خیلی بدی بود، به اصطلاح نگهبان ماشین، پاکات. جای عجیبی بود.

* خانه ما بعد از میدان قیام، روبروی ایستگاه قدیمی دودزا بود که با واگن دودزا به شهر ری و حضرت عبدالعظیم سفرهای زیادی می کردیم. گفتم محله خوبی نیست و مادربزرگم مرا به مدرسه برد و به کلاس های آمادگی بردند. در آن لحظه زنگ زدند آماده شدن برای کلاس. آنقدر کوچک بودم که بچه های کلاسم مرا در آغوش گرفتند و روی طاقچه گذاشتند. به استاد هم گفتند که سر کلاس نشسته و به او ربطی ندارد چون همه می گفتند چرا او را به کلاس آوردی. من نگاه می کردم و استاد درس می داد و از من چیزی نپرسید، اما از بقیه پرسید و تکالیف و این جور چیزها را دید.

* اما خب من در دو سه ماه اول کارم را انجام دادم. من استاد خوشنویسی شدم و چشمم با خواندن آشنا شد. این موضوع خیلی تعجب می کرد و در همسایگی ما صندلی می گذاشتند، من روی صندلی می ایستادم و روزنامه به من می دادند و رهگذران دور ما جمع می شدند و دعوا می کردیم و می گفتند بخوان. البته آن زمان بی سوادی هم زیاد بود، شاید 80 درصد سالمندان بی سواد بودند و بعد دیدند بچه ای مثل بلبل روزنامه می خواند. از آن زمان به بعد عشق به مطالعه در من شکل گرفت. پدرم خیلی تاکید می کرد و پدربزرگم هم اهل علم بود، اما اهل علم و لباس مذهبی نبود، اما تحصیلات حوزوی داشتند.

*پدر مادرم شاگرد و شاگرد شیخ مرتضی زاهد و بعدها از شاگردان حاج میرزا عبدالعلی پدر حاج آقا مجتبی و حاج آقا مرتضی بودند. خودشان عربی می دانستند و الفیه بن مالک بودند. او کتابخانه ای داشت که چند برابر کتابخانه پدرم بزرگتر بود و در واقع یک واعظ بود که لباس واعظی نمی پوشید. کارشان قلم نویسی در بازار بود، اما هفته ای یکی دو بار سخنران و قاری قرآن بودند. برادران طاهری از آخرین شاگردان پدر و مادرم هستند. مرتضی طاهری، محسن طاهری و چند نفر دیگر قرآن را نزد پدربزرگم آموختند.

* در خانه او در کتابها غوطه ور بودم. من یکی دو بار به دلایل مختلف گفته ام، اما اشکالی ندارد که اینجا بگویم. عموی مادرم کاغذفروشی عمده در بازار بود و صاحبان چاپخانه مشتری او بودند. در آن زمان رسم مطبوعات این بود که از هر شماره دو نسخه به دست روزنامه فروش می رسید، پس نتیجه این شد. عمویم که 9 سال از من بزرگتر بود شاگرد عمویش بود. گاهی همه مجلات را به خانه می آورد و گاه تعدادی. از این رو وقتی به خانه پدربزرگم رفتم در مطبوعات دهه 30 غوطه ور شدم. مجله آشفته و بسیاری مجلات دیگر. برای مثال هویدا (نخست وزیر دوره پهلوی) مدیر انتشارات وزارت نفت بود و قبل از اینکه وزیر دارایی شود مجله ای به نام کاوش منتشر می کرد. بین سالهای 1337 تا 1338 بود و من داشتم آن را می خواندم یا مثلاً دکتر ناصرالدین شاهحسینی مجله ای به نام «رادیو ایران» منتشر می کرد که صحبت های افرادی چون محیط طباطبایی، پژوهشگر ادبی، مورخ، منتقد را ضبط و چاپ می کرد. و نویسنده معاصر بعدها تماشا، سروش کنونی، شجره نامه این مجله زنجیره ای شد. «سروش» جای خود را به تماشا داد و تماشا به طور کامل به مجله رادیو و تلویزیون رادیو ایران تبدیل شد.

* به گفته دشمشتی پدر باید از عشق بسوزد. وقتی در دبیرستان ریاضی می خواندم، شبانه روز معادلات را حل می کردم، منحنی ها را می کشیدم و چه محدودیت ها و تاکیداتی برای مهندس شدن ما وجود داشت. در واقع هیچ وقت فکر نمی کردم در نهایت زبان و ادبیات فارسی بخوانم. من برای فیزیک به دانشگاه رفتم و فیزیک را خیلی جدی گرفتم. من اولین دانشجوی دوره فیزیک ما بودم. پنج دوره کارشناسی ارشد من با استاد بود.

*لیسانس خود را از دانشگاه تهران گرفتم. ارشد را در شیراز خواندم. در سن 22 سالگی به دانشجویان خارجی فیزیک تدریس کرد. یک بار در زمانی که رئیس مجلس عربستان بود با رئیس مجلس عربستان دیدار کردم. معلوم شد زمانی که فیزیک می خواندم یکی از شاگردان من بود. کتابی نوشته (وایت) بود و من انگلیسی تدریس می کردم و فیزیک را خیلی جدی می گرفتم.

* من از دوران دبیرستان خصلت شاعری داشتم. با دکتر سروش هم کلاس بودیم، البته ایشان از کلاس هشتم به مدرسه ما آمدند و پنج سال در یک کلاس بودیم و هر دو در یک محله زندگی می کردیم. بعدازظهرها که با هم از مدرسه برمی گشتیم راه زیادی بود.

*مدرسه من تا کلاس پنجم در خیابان ایران بود. سال گذشته به فخرآور دروازه شمیران رفت. خلاصه هر دو [دکتر سروش] ما ذوق ادبی داشتیم، هم من و هم او در دبیرستان شعر می گفتیم. به مناسبت میلاد ائمه و مراسم مذهبی اشعار مذهبی می خواندیم. مدرسه هم ما را تشویق می کرد و شعرهایی را که در جشن های مذهبی می خواندیم می خواندیم. گاهی در محله خودمان، این هیئات مذهبی که جشن می گرفتند، من و دکتر سروش شعر می گفتیم و هر کدام می خواندیم. اشعار در سطح دانش آموزان بود، اما قافیه درست بود. این سلیقه شعر و ادب ما بود. در واقع رشته تحصیلی ما ریاضی بود اما شعر کار خودش را کرد و نداشتیم. در دوره دیگری از دانشگاه آرام شد. اوضاع جدی شده بود ریاضیات، آزمایشگاه، دغدغه ها و درگیری های اجتماعی، اما عشق به شعر، شعر خواندن، شعر سنتی، شعر قدیم و شعر نو داشتیم. مثلاً یادم می آید که در کلاس پنجم یا ششم پریا شاملو را حفظ کرده بودیم و خوانده بودیم.

*در واقع دکتر سروش من را با این نمونه شعر آزاد آشنا کرد. در آن زمان اولین مجموعه ای را که جیبی منتشر کرد یا چند داستان بزرگ علوی مانند «چشمهیسا» خواندیم. همینطور مجموعه ای که دکتر مهدی حمیدی از منتخب شعر و نثر و اینها انتخاب کرده بود که دریای گوهر نام دارد. آنها را در دبیرستان خواندم و در همان دبیرستان به عضویت کتابخانه مجلس درآمدم. در راهروی کتابخانه می نشستم و کتاب می خواندم. وقتی رئیس مجلس شدم، یک روز به کتابخانه رفتم و گفتم 40 سال پیش همیشه روی این صندلی می نشستم.

* شخصاً با شهادت برادرم مجید، دوره مستمر خود را در شعر آغاز کردم. بعد از شهادت مجید شعری نوشتم و رفتم پیش آقای خامنه ای بخوانم. او در آن زمان رئیس جمهور بود.
شعری که برایشان خواندم این بود: تو برگ و بار شاخسار جانم بودی/ تو چشمه ی دل افتاده ی من بودی، چرا ستاره ی صبح من پر خون است/ ساحلی که تو پاک بودی؟ آنها از نحوه شعر سرودن من بسیار تعجب کردند و مرا تشویق کردند. گفتم آقا می دانید چه اتفاقی برای من افتاده است؟ شاید شنیده باشید که می گویند در بعضی جاها هنگام وقوع زلزله، سنگی می ترکد و چشمه جدیدی ایجاد می شود. شهادت مجید با روح من این کار را کرد. ضربه و زلزله در من آفرید و چشمه ای پدید آمد و شعرها را یکی پس از دیگری می خوانم.

* {اشاره به زندگی نامه افراد}: من در دو چیز متخصص هستم، کتاب های مربوط به زندگی نامه و داستان های سفر. یکی از کتاب هایی که در 40 سال اخیر به خواندن معتاد شدم، یادداشت های ناصرالدین شاه بود. آیا این خیلی تعجب آور است که فلانی زندگینامه ناصرالدین شاه را اینقدر شلوغ می خواند؟ اما برای من بسیار مهم است، کسی که 50 سال بر این کشور حکومت کرده است، از دو ماه پس از شروع سلطنتش، از زمانی که 16 یا 17 سال داشت، شروع به نوشتن جزئیات روزانه کرد تا سه روز قبل از ترور. در طول حکومت 50 ساله او بیش از 10000 صفحه روزنامه باقی مانده است، حتی اگر 9000 صفحه را در نظر نگیریم، فرض کنیم یک حاکم 1000 صفحه از مطالب باقی مانده است که می تواند بخواند تا بفهمد آخرین روزهای میانه چگونه است. اعصار آشکار شد. ایران بود. اداره دادگاه چطور بود؟ در آن زمان چه آداب و رسومی داشتند؟ مشکلات ملی چه بود؟ زندگی روزمره شاه چگونه بود؟ البته این 10 هزار صفحه از خاطرات ناصرالدین شاه انواع خاطره دارد.

* ناصرالدین شاه را با همه بدی ها نباید دست کم گرفت! مثلاً هنگام مسافرت و مسافرت به عده ای دستور می داد که نام دقیق منطقه، تعداد افراد، جمعیت شهرها و شهرهای اطراف را ذکر کرده و در سفرنامه خود بنویسند. در سفر به اروپا که ضیافتی مانند شام “امپراطور پروست” برپا می شد، نام همه حاضران را همراه با شرح چهره افراد می نوشت که بسیار خوانا است. یکی از منابع دست اول برای شناخت دوران قاجار، یادداشت های سلطان وقت است.

*هنوز زبان فرانسه می خوانم. حدود پنج سال است که هر هفته یک معلم دارم.

*من آلمانی نخوانده ام، اما به زبان های دیگر به راحتی صحبت می کنم. من آلمانی نخواندم چون در آن زمان نمی دانستم با کانت سر و کار دارم. من کانت را به انگلیسی خواندم.

منبع: خبرآنلاین

لینک کوتاه : https://iran360news.com/?p=264386

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.