موضوعات درباره بهاره رهنما، فقط درباره ساخت فیلمش ختم نمیشود؛ «گوجهها، گوجهها به تخم مرغها بخورید..» شعری که گفتند متعلق به بهاره رهنماست، اما چنین چیزی نبود، یا ماجرای تبلیغاتش در اینستاگرام، عدم فعالیتش در صداوسیما و همه این موارد، هجمههایی بود که به او وارد شده بود و حالا هم یک فرصت مناسب پیش آمده بود تا توضیح دهد که همه آن موارد کذب است و اگر هم مشکلی پیش آمده دلیلش چیست؟
برای اینکه واقعیت این جریانها را بدانیم از این بازیگر، نویسنده و کارگردان دعوت کردیم تا به کافه خبر بیاید؛ در ادامه متن کامل این مصاحبه را میخوانید.
یک بهاره رهنما وجود دارد که در دوره فیلمسازی به دنبال بروز و بیان یک بهاره رهنما گمشده است که در این سالها درست و به جا دیده نشده، کسی که کارش را به عنوان بازیگر تئاتر با مدل روشنفکری شروع میکند، وارد میشود، یک زمانی یادداشتهای مفصلی مینویسد و آن آدم در این سالها ردش گم میشود. آیا بهاره رهنما میخواهد آن روشنفکری را با فیلمسازی بازگرداند؟
برای من این مسیر گم نشده اما در تفسیر مسیر اجتماعی این راه گمشده چون همیشه اتفاقات باعث شده بود که این شخصیت دفن شود و یک جریانسازی تصمیم گرفت آن آدم دیده نشود. امکان دارد که هر آدمی در مسیر انتخابیاش اشتباهی داشته باد و موجی که اطراف من بود دقیقا روی همین موضوع سوار شد. واقعیت این است که افرادی که به فضای مجازی تسلط بیشتری دارند، کنار من حاضر شدند و به صفحه من کمک کردند و ما متوجه شدیم که یک جریانی خارج از مردم این سیستم را میگرداند و من فکر میکنم در این سالها این جریان برای هنرمندان دیگری هم رخ داد. ضمن اینکه خودم هم آدم کم سر و صدایی نیستم و حجم حضورم در جهان پر از رنگ و صداست و همین ماجرا گزک را دست این جریان داد تا بیشتر روی اسم من سوار شوند.
هر روز صبح با یک خبر جدید از خودم مواجه میشوم که مطلقا از کنه آن خبری ندارم و برایم خنده دار است، به همین دلیل یک آرشیوی برای خودم درست کردم و نمیدانم شاید از آن یک نمایشنامه یا فیلمنامه کمدی بسازم، این موضوع هم من را اذیت نمیکند و برایم جالب است که دنبال چه چیزی هستند که آن بهاره رهنمایی که در شرق مینوشت و یازده تئاتر را کارگردانی کرده و سفیر انجمن حمایت از حقوق کودکان است را مورد حمله قرار دهند.
خودم دوست داشتم در این سن کارنامه پر بارتری داشتم، این را نمیگویم که بگویم همین برای من کافی است، من پتانسیلش را داشتم که موفقتر پیش بروم، ولی چرا در طول این سالها هیچ یک از این موارد دیده نشده است؟ چرا این دو هزار زندانی مالی که با یک تیم آزاد کردیم دیده نشده است؟ چرا سوزن دوزی و کتابخانهای که ما برای اولینبار در سیستان و بلوچستان افتتاح کردیم دیده نشده است؟
یک جاهایی مخصوصا در چهار سال اخیر من در بحرانهای خیلی عجیبی قرار گرفتم که همه این کارها را انجام دادم، اگر در کنارش اتفاقاتی که در زندگی شخصیام رخ داد که نباید درباره آن صحبت میکردم یا نباید سمت و سوی تبلیغات را بیشتر میکردم وگرنه هیچ آدمی نیست که همگام با جریانی شود که علیه اوست، یعنی از یک جایی به بعد این ماجرا از دست من خارج شده است.
یعنی تا یک جایی دست خودتان بود؟
تا یک جایی من میتوانم سهم تقصیر خودم را بپذیرم اما اینکه چرا هیچ کدام دیده نشده را من نمیتوانم بر دوش بگیرم، به طور مثال من اولین بازیگر ایرانی بودم که وبلاگ و توییتر داشتم، یک تصویری از من ساخته شده که شباهت چندانی به واقعیت ندارد. در این سالها نُه تا از کتابهای من چاپ شده که شامل نمایشنامه، رمان، داستان کوتاه و کتاب شعر بوده است.
یک کتاب شعر دارم که آن چیزی که در فضای مجازی میبینیم صحت ندارد و اصلا واقعیت نیست. این کتاب برای نشر نگاه است و من هیچگاه شعری درباره گوجه و املت ننوشتم و مردم اصلا نمیروند واقعیت این ماجرا را پیگیری کنند در صورتی که ناشر من بارها این کتاب را در صفحه انتشارات نگاه بارگذاری کرده است.
نکته ماجرا این است که شما با فضای شبکههای اجتماعی آشنایی دارید و میتوانیم بگوییم از زمانی که سمت و سوی تبلیغاتتان را بیشتر کردید، هجمههای وارد شده به شما افزایش بیشتری پیدا کرد؟ در واقع از زمانی که اینفلوئنسر شدید، کارهای شما نادیده گرفته شد؟
من اینفلوئنسری را به مفهوم اینفلوئنسر حرفهای قبول ندارم، اگر دورهای پذیرفتم که نزدیک به این فضا شوم به این معنا نیست که خودم را اینفلوئنسر بدانم. گذشته من در این سالها خیلی روی زندگیام تاثیر داشت و بعد از جدایی اولم عملا از سینمای ایران کنار گذاشته شدم و هیچ دفتر فیلمسازیای از من نخواست که در فیلمی بازی کنم. اگرچه ایشان آدم محترمی بود ولی بسیاری از همکاران برای اینکه ترجیح میدادند و احتمالا هم احتیاج بیشتری داشتند که با فیلمنامههای ایشان کار کنند، ناخودآگاه من را از این فضا کنار گذاشتند. ایشان هیچگاه سعی نکردند که برای من مشکلی ایجاد کنند ولی من آن کسی بودم که محکوم شدم چون حضور پر رنگی در فضای مجازی داشتم و فکر میکنند اگر کسی این وضعیت را دارد اشتباه میگوید یا مقصر است درصورتی که من میتوانم بگویم ما محترمانهترین طلاق تاریخ سینمای کشور را داشتیم.
من از یکجایی تئاتر برایم جدیتر شد ولی زور فضای مجازی زیاد است و حضور من به عنوان یک فیلمساز و کسی که کتاب نوشته و تئاتر بازی کرده معرفی نشده است. شاید هم خودم ناخودآگاه وارد این بازیها شدم و خجالت هم کشیدم کارهایی که انجام دادم را توضیح دهم که زندانی آزاد کردم، یا سفیر انجمن سوزن دوزی در سیستان و بلوچستان بودم.
خب چرا شما چنین موضوعاتی که اهمیت داشت را مطرح نمیکردید، بعد موضوعاتی که کاملا به زندگی شخصی شما ارتباط داشت را با مخاطبان به اشتراک میگذاشتید؟
ببینید درباره ازدواج دومم باید بگویم که اصلا اشتباه نیست اگر آدمی ازدواج دوم انجام دهد، آن هم در سرزمینی که همکاران مرد من ازدواج پنجم و ششمشان را انجام میدهند. یکسری از موارد هست که قرار نیست برای خودمان باشد، خیلی هم خوب است که اگر آن را به نمایش بگذاریم، چون نمایانگر زندگی واقعی ما است. من تا قبل از ۴۰ سالگی فکر میکردم که زن بسیار باهوشی هستم، اما فضای مجازی به من نشان داد که هوش یک چیزی است که به نسبت شرایط روز باید به روز رسانی شود و اصلا نسل ما بلد نیست که با این فضا با مهارت بالایی برخورد کند.
با این حال وارد فضای کسب درآمد از فضای مجازی شدید!
در آن دو سالی که هیچکس من را به دفتر سینمایی دعوت نمیکرد، کسی از من پرسید که خرج آب و برق و گازت را از کجا در میآوری؟ من هم یک فضایی داشتم و تصمیم گرفتم از آن فضا کسب درآمد کنم که به گمان خود این اتفاق ایراد نداشت به این خاطر که به کاری که انجام میدادم، باور داشتم چون همیشه گفتم اگر حتی یک پفک هم تبلیغ میکنم، باید چیزی باشد که آن در خانه خودم هم وجود دارد. از آن فضا استفاده کردم تا زندگی خودم را بگردانم و در آن دوره بسیار به این کار افتخار کردم.
ببینید نکتهای که وجود داشت، هیچگاه در هیچ بخشی از زندگیام به این فکر نکردم که آدمی که برای زندگیام انتخاب میکنم باید آدم متمولی باشد، ازدواج دومم را هم با یک آدم بسیار معمولی انجام دادم که اصلا هم فکر نمیکردم که انسان متمولی است و اگر بخواهیم آن چیزهایی که گفتم را پیگیری کنیم هیچگاه به این ماجرا اشاراه نکردم که همسر من انسان پولداری است و فقط هم درباره برند آرایشی که ایشان داشت صحبت کرده بودم.
پس چه فضایی پیش آمد که موضوع را به این سمت برد؟
بعدها توسط اطرافیان، رسانهها و افراد دیگر یک جریانی ایجاد شد که من با یک آدم مولتی تیلیاردر و جهانی وارد رابطه شدم، این هم در شرایطی است که من از نوجوانی به قدر مستقلی بود که حتی از پدرم هم پول تو جیبی نمیگرفتم.
میتوانیم بگوییم این ماجرای اینفلوئنسری بخش بزرگی از زندگی شما را به انحراف کشاند؟ اصلا شما چرا شما دورهای از مسیر فرهنگی دور شدید؟
چون با کار فرهنگی برای زندگی نمیتوان پول درآورد و زندگی کرد و من آن ماجرای تبلیغات را در دورهای استفاده کردم و بعد از اینکه کارم تمام شد آن را کنار گذاشتم در واقع چیزی نبود که آن را ادامه بدهم. فقط نکته ماجرا این است ۷۰ درصد بازیگرهای ایرانی در این سالها کار تبلیغات انجام دادند، اما جنبه تیره این ماجرا برای من پررنگتر به نمایش گذاشته شد.
یک بخشی از این ماجرا به این خاطر است که شما در میان صحبتهایتان گاهی از الفاظ و واژههایی استفاده کردید که بسیار باعث ایجاد حاشیه شده است، مثلا همان ماجرایی که گفتید بعد از سی سال کار کردن اگر کسی به جایی نرسد به عرضه است.
من همان ماجرا را بارها روی صفحهام گذاشتم و توضیح دادم و اصل جمله هم این بوده که اگر کسی بعد از سی سال کار کردن نتواند یک رفاه نسبی برای خود و خانوادهاش جور کند، به نظر من آدم بیدستوپایی است. بعدش هم من در همان لایو باز توضیح دادم که اگر من مشغول تمیز کردن خیابانها هستم بعد از سی سال باید بتوانم در شهرداری آن منطقه استخدام بشوم و تمام حرف من در آن لایو هم درباره اراده و انگیزه و پشتکار بود. خود من آدم فعالی هستم که انرژیام هم زیاد است و چیزی که متوجه شدم این است که آدمهایی که انرژی زیادی دارند مردم را عصبانی میکنند، به همین دلیل هم یاد گرفتم که نباید تمام کارهایی که انجام میدهم را اعلام کنم. در آن لایو من یک کلمه درباره پول صحبت نکردم و تمام حرفم یک رفاه نسبی بود.
من یکبار به پدرم گفتم که بابا ببخشید این خبرها شما را آزار میدهند؛ بابام گفت که حاشیه یا باید مالی باشد، یا ناموسی، تو تا کنون نه رابطه نامعلومی داشتی، نه بدهی مالی به بارآوردی، این موارد هم اهمیتی ندارد.
مثلا یکی از حواشی کاملا بیهودهای که برای من ایجاد شد، در توییتر بود که یک نفر به من گفت بیسواد و من برای اینکه پاسخ فرد را بدهم، تمام حروف را از عمد اشتباه نوشتم و آن وایرال شد، ماجرا این است که کسی نمیتواند منکر سوابق تحصیلی من بشود و هجمهها از طریق دیگری وارد میشود.
چرا دیگر با تلویزیون همکاری نمیکنید؟
من هفت سال است که در تلویزیون ایران ممنوع الفعالیت هستم و کسی هم دلیل این ماجرا را نمیداند وارد محل آفیش صداوسیما که میشوم، پرسنل سکته میکنند، انگار نارنجک به خودم بستم و یکدفعه همه با هم تماس میگیرند که بهاره رهنما آمده و من دلیل این ماجرا را نمیدانم. به همین دلیلم هست که همیشه میگویم خودم زحمت کشیدم و به اینجا رسیدم و هیچ رانتی پشت سرم نبوده چون کسی که رانت دارد در گام اول در چند سریال تلویزیونی ایفای نقش میکند نه اینکه نتواند وارد صداوسیما بشود. من در این مدت آدم گزیده کاری بودم و در نهایت با تمام سختیها هم تصمیم گرفتم بالاخره فیلمم را بسازم.
در همین شرایط هم تصمیم گرفتم که به هیچ عنوان کار تبلیغات انجام ندهم و فیلمسازی را به عنوان کاری تازه انتخاب کردم . من واقعا آدمها را دوست دارم و تربیت یافته پدری متواضع و مردم دوست هستم و چون پدرم الان در قید حیات نیست، این تنها چیزی است که برای من باقی مانده است.
نمیخواهم بگویم تمام کارهایی که انجام دادم درست است، اما میخواهم بگویم که من همیشه یک رزومه و پرونده به عنوان فعال حقوق زنان داشتهام و محوریت اصلی تمام نوشتههای من هم زنان است. اما این موارد پر رنگ نیست و چیزهایی پررنگ میشود که واقعیت ندارد و اصلا ارتباطی هم به من ندارد، شاهد این حرف هم آن کتاب شعری که من شاعرش نیستم اما به نام من تمام شده است.
امیدوارم زمان و کارهایم این ماجرا را روشن کند که من واقعا آدمی هستم که مردم ایران را بسیار دوست دارم.
در واقع در یک بخشی از ماجرا شما قربانی وضعیت ناآگاهی هستید.
در واقع قربانی کسانی که درباره زنان صحبت میکنند چون یک جریانی با این آدمها مخالف است.
آیا کار شما زنانه است؟
من مینویسم و دغدغه ذهنیام صدای زنان ایران است اما با احترام به تمام فمنیستها این کار را به مفهوم فمنیستی آن انجام نمیدهم. من سعی میکنم صدای زنانم ایران باشم چون همیشه زنانگی زیادی در وجودم جاری بوده است.
اگر نگاه کنید، چون قهرمان زندگی من پدرم است، سینمای من سینمایی است که مردها در آن بد نیستند، در«عطر آخر اردیبهشت» من خواستم زنان علیه زنان را به نمایش بگذارم. هدف من این است که در کشور دختران شادتر و مستقلتری داشته باشیم.
اگر بعد از مرگم بگویند این زنی بود که به زنان کشورش یاد داد خودشان را بیشتر دوست داشته باشند، روح من واقعا در آرامش قرار میگیرد و این آن چیزی است که دوست دارم به دخترانمان یاد بدهم.
یک بخشی از تنش را زنان با شما دارند و احساس میکنند آنها را تخریب کردید.
زنانی که به من هجمه وارد میکنند، به مسائل سطحی و پیشپا افتاده میپردازند، چرا چاق بودی؟ چرا لاغر شدی؟ آیا جراحی کردهای؟ و این قبیل موارد که در این سالها فکر زنان را مشغول آن کردند تا از آگاهی بیشتر آنها جلوگیری کنند وخشونتها علیه من زنان علیه زنان است و یک بخشی از آن به این خاطر است که امکان دارد عدهای موقعیت من را نداشته باشند و به جای اینکه بگویند چه خوب که یک نفر صدای ماست، به فرد حمله میکنند.
فضای فیلم «عطر آخر اردیبهشت» زنانه است، این فضا برگرفته از تجربه زیسته خود شماست، یا خواستید تجربه زیستی زنان این جامعه را به تصویر بکشید؟
همانطور که قبلتر هم اشاره کردم، من جزو زنانی هستم که درصد زنانگی و مادرانگی بالایی دارم و همیشه قصه آدمها مخصوصا زنان برایم جالب بوده است.
اطرافیان من همیشه راحت به من اعتماد میکردند و همین باعث میشد حرفشان را به من بگویند، بعد از آن من وارد رشتهای مثل حقوق شدم و در دوره کارآموزی پروندههای بسیار زیادی خواندم و در نهایت متوجه شدم یکجاهایی ما خودمان قربانی هم جنسهایمان میشویم و ده سال پیش یک هشتگی را در توییتر راه انداختم با عنوان «نه به مرد زن دار» و گفتم که صیانت ما از زندگی یک زن دیگر برعهده خودماست و به ما ارتباطی ندارد که زن دیگر درچه شرایطی قرار دارد. این ماجرا به حدی برای من جدی است که دوستانم میدانند اگر در چنین رابطهای قرار بگیرند من را به عنوان یک دوست از دست خواهند داد و از اساس بر این باورم که ما نباید وارد زندگی یک مرد زندار بشویم.
در همین شرایط زنانی هستند که بخاطر موقعیتشان ناچارند این شرایط را تحمل کنند چون بخاطر موقعیت مالی، اجتماعی وخانوادگی که دارند ناچارند در زندگی باقی بمانند این ما هستیم که باید از خودمان و زندگی یکدیگر مراقبت کنیم. هرچند گاهی این زنان که به عنوان نفر سوم وارد رابطه میشوند درگیر آسیب هستند و گاهی برای اینکه نیاز مالیشان تامین شود تن به این رابطه میدهند.
«عطر آخر اردیبهشت» ترکیب دو نمایشنامه من است و داستان زنهایی است که گاهی در زندگی من بودند و طبیعتا هم بخشی از آن رنجهایی است که خود من در یک بازهای از زمان آن را پشت سر گذاشتم ولی این یک کلاژ از زندگیهای متفاوت است.
به نظر شما خیانت، محوریترین مسئله زنان امروز ایران است؟
نه، اولویت اصلی زنان ما معیشت و کار است، ما در این فیلم هم به چند مسئله زنان نگاه کردیم. مسئله ام.اس چون من سفیر انجمن ام.اس در ایرانم و این فیلم یک بخشهای سانسور شدهای هم دارد. معضل بعدی مسئله مهاجرت است که البته فرا جنسی است. موضوع بعدی مسئله سنت است یک مادری که بعد از چهار پسر منتظر تولد فرزند دخترش است. این موارد آسیبرسان است اما خیانت موضوعی است که زنان را بسیار ناتوان کرده است.
یک روایت اخلاقی و مذهبی است که میگوید تو اگر کسی را قضاوت کنی نمیمیری مگر اینکه چند قدم با کفشهای او راه بروی. من برای این نقش پول نداشتم که بازیگر بیاورم و برای نقشی که خودم بازی کردم هم انتخابم مهتاب کرامتی بود ولی به دلیل فقدان سرمایه کافی اصلا روم نشد که نقش را به خانم کرامتی که دوست بسیار نازنین من هستند پیشنهاد بدهم و با توجه به چیدمان نقشهایی که با شادمهر راستین به عنوان مشاور و فیلمنامهنویس انجام دادیم، نقشی به من افتاد که من در تمام این سالها نسبت به آن قضاوت داشتم.
درباره خیانت هم یکی از دلایل رخ دادن آن منابع مالی است. در برخی از کشورها دولت برای زنان بیسرپرست یا کم درآمد موقعیتهای مالی و رفاهی در نظر میگیرد و مایحتاج فرزندان را فراهم میکند و به نظرم اگر این اتفاق رخ دهد، به نظر من باعث میشود که از زندگی زنان دیگر هم صیانت شود، من به هیچ زنی حق نمیدهم که از روی ناتوانی مالی نفر سوم زندگی یک نفر دیگر باشد اما از یک طرف دیگر هم این ماجرا را نگاه کنیم که شاید آن زن چاره دیگری نداشته که ناچار شده وارد این مثلث شود، چون ما حمایت از این زنان را نداریم.
این زنان مهارت خاصی ندارند و حمایت دولتی هم پشتشان نیست به آنها حق نمیدهم اما ممکن است آنها هم از سر ناچاری خودشان را در این فشار قرار داده باشند. به آنها حق نمیدهم که این کار را انجام دهند اما قضاوتشان هم نمیکنم.
گفتید مسئله اصلی در ایران معیشت و کار است، چرا هیچیک از این چهار زن فیلم این موضوع را برای خودشان حل نکرده بودند؟
به این خاطر که من خواستم ضعفی را نشان دهم که باید اصلاح شود. یعنی اگر این معضلات برای این زنان ایجاد شده به این خاطر است که اینها زنان مستقلی نیستند.
با اینکه من موافق سیاه نمایی و نشان دادن معضلات از کشورم نیستم، اما نمیتوانم به عنوان یک فیلمساز همه چیز را عالی نشان دهم و فکر میکنم که باید درباره آن صحبت شود.
ریتم فیلم بسیار کند است، این رویه برای آزمون و خطاست یا در کارهای آینده شما هم شاهد آن خواهیم بود؟
شما هرگز فیلمی با ریتم تند از من نخواهید دید، ریتم «عطر آخر اردیبهشت» تمپو درونی من است. تئو آنجلو پولوس، کارگردان مورد علاقه من است و فیلم مورد علاقهام «چشماندازی در مه» است و آن جنسی که در ای کار میبینید واقعیت درونی من است، چون در درون من این شاعرانگی و این رنگ وجود دارد. به قول آقای داد فیلم امضای آدم است و من خیلی بابت ساخت این فیلم خوشحالم چون اگر همین الان بمیرم یک امضا به نام «عطر آخر اردیبهشت» دارم که آدمها میتوانند بهاره رهنمای واقعی را در آن ببینند. من نمیگویم که همه بازیگران باید فیلمسازی را تجربه کنند اما بعدها متوجه شدم که صدای ما در بازیگری لزوما صدای خود واقعی ما نیست.
اول ماجرا هم همین ماجرا را مطرح کردیم و تصویر من این است که یک نفر یک شب به مهمانی رفته است و یک لباس شیک پوشیده و یک ملخ بزرگ روی لباس اوست هیچ کس آن لباس را نمیبیند، همه آن ملخ را میبینند، چون نامتعارف است، شما سالها فیلم کمدی بازی کردید و این کار را هم زیبا انجام دادید، اما الان وقتی تئو آنجلو پولوس حرف میزنید این پرسش پیش میآید اینکه بهاره رهنما نیست.
بله، ظاهرا من همیشه این فضای متعارض را با خود حمل میکنم. به همین خاطر هم هست که میگویم آدمهایی که من را میشناسند جور دیگری من را میبینند.
در واقع شما فیلم ساختید که خودتان را بیان کنید و بگویید تمام آنچه که تا کنون بازی کردم به کنار، من را اینجا ببینید ودر این اثرم قضاوت کنید، درست است؟
راستش به نظر من این روزها نظر هیچ سلبریتی در هیچ جای جهان اهمیتی ندارد. ولی من فکر میکنم به عنوان آدمی که خاطرات افراد متعددی را ساختیم، باید مسئولیت اجتماعی داشته باشیم؛ چون نیاز داریم که قبل از مردن فهمیده شویم. من معتقدم که اگر مسیر فیلمسازی درست پیش رود و آدمهای خوبی در مسیرت قرار بگیرند آخر کار میگویی، آخیش بالاخره رسیدم، آدمهایی که فکر میکنن من ایران را دوست ندارم، از خود متشکرم و از این قبیل تفکرات با این فیلم قطعا به این نتیجه میرسند که اینگونه نیست.
شما کمی قبلتر به ماجرا سانسور بخشی از فیلم که درباره بیماران اماسی بود اشاره کردید، مشکل سر چه چیزی بود و نکته بعد اینکه هنر و تجربه راهاندازی شده تا به افرادی که تازه وارد هستند کمک کند پس چرا کار برای آنها سختتر شده است؟
در حال حاضر بیماران اماسی اگر انگیزه برای درمان داشته باشند دیگر روی ویلچر نمیافتند و کسی به این شرایط دچار میشود که یا به دوره تحریمهای دارویی خورده، یا پول کافی نداشته یا از لحاظ ذهنی انگیزه کافی نداشته است.
در شکل اولیه فیلمنامه ما به مشکلات دارویی اشاره داشتیم که در کار حذف شد، اصلا در فیلمنامه اولیه موضوعات زیادی بود، این هواپیمایی که به کانادا میرفت همان هواپیمایی بود که سقوط کرد ولی گفتند که دایره موضوعات ملتهب است و ما در فیلم اول نباید به این شیوه به موضوعات بپردازیم و چون باید فیلم را سریع میساختیم تلفیق دو نمایشنامه را به این شیوه پیش گرفتیم.
چرا باید کار را سریع میساختید؟
من در ابتدا تصمیم گرفتم یک سریالی بسازم که لایحههای طنز اجتماعی آن بیشتر بود و داستان هفت دوست قدیمی و صمیمی بود که فکر میکردند در یک طلسم تئاتری که آن را اجرا نکردند گیر افتادهاند و واقعا هم همینگونه بود و زندگیشان مثل نقشهای ناتمامشان شده بود، یکدیگر را پیدا کردند و تلاش کردند تا تئاتر را دوباره روی صحنه ببرند و اسم آن هم «دور همی دختران صفوی» بود.
این کار نوشته شد، سرمایهگذار آمد و حدود هشت میلیارد تومان سرمایه وسط گذاشت و یکسال درگیر مذاکره بودیم، سرمایهگذار به من فشار آورد که میخواهم کار ساخته شود و متاسفانه یک تهیهکنندهای که کارت تهیهکنندگی داشت و مدتها بود که کارتش باطل شده بود به ما معرفی شد و عملا پول زمین زده شد، نزدیک دو میلیارد تومان آن با آدمها قرارداد بسته شد، پیش قسط دادند و همه چیز بهم ریخت. من همینجا از کامران تفتی ممنون هستم که آمد و کل پیش قسط را روی میز گذاشت اما در کل آنجا شرایط خیلی پیچیده بود.
تمام این بچههایی که با من کار کردند هم کاملا دلی از من حمایت کردند و جالب است که این کار در اردیبهشت ساخته شده و همزمانی اکران آن هم در آخراردیبهشت بود و این خیلی برای من جذاب بود. در نهایت هم فیلم را با سرمایه شخصی ساختم.
تکلیف آن سریال چه میشود؟
آن سریال که نوشته شده و هزینههای آن هم پرداخت شده و بدم نمیآید که آن ۱۵ قسمت را یک روزی بسازم شاید هم فیلمنامه را بفروشم به کسی که بخواهد آن را بسازد.