چندثانیه: مصطفی داننده، روزنامه نگار درباره حال و هوای این روزهای ایرانیان خارج نشین نوشت:
برو از زندگی لذت ببر، چه کار با کار ایران و اخبارش داری؟ این جمله رو بارها شنیدم. جملهای که خیلی اذیتم میکنه.
وطن برای من مثل مادر میمونه؛ مگه میشه آدم دنبال حال مادری که روی تخت بیمارستان بستریه نباشه.
وقتی راهت دوره و کنار تخت مادر نیستی، این نگرانی بیشتر از همیشه است. بدتر از همه هم اخباریه که میرسه. یکی میگه حالش خوبه، یکی میگه هنوز تو کماست، اون یکی از مرگش حرف میزنه و این یکی میگه حالش بهتر میشه.
نه، خیلی از ما ایرانیهای خارجنشین، حال دلمون خوب نیست. اینترنت پرسرعتمون به راه اما با همین اینترنت هم نمیتونیم درست و حسابی با خانواده تو ایران حرف بزنیم.
برف و بارانمون به سامانه اما تا وقتی یکم زمین خیس میشه، یاد خشکی ایران میافتیم. یاد زاینده رود تشنه و سدهایی که حیاتشون با شماره افتاده یا جلگه خشک شده خوزستان.
یاد اون حرفها که میگفت، بارون نیومدن به خاطر بیحجابیه!
تورم نداریم و نگران افزایش ١٠٠ درصدی کالاها نیستیم؛ نیستیم اما وقتی هر مرغ و گوشتی که برمیداریم، صفهای مرغ تو ایران و سفرههای بی گوشت میاد جلوی چشممون.
به راحتی به شبکههای اجتماعی دسترسی داریم و موقع استفاده از اونها یاد فیلترشکنیهایی میافتیم که مجبور بودیم برای باز کردن تلگرام یا توییتر ازشون استفاده کنیم. حالا که برای باز کردن اینستاگرام و واتس آپ هم باید التماس فیلتر شکن رو کرد.
رنگین کمان که میبینیم یاد کیان میافتیم. یا وقتی دخترهای هم سن مهسا رو که بیغدغه فکر لذت بردن از زندگیشون هستن، میبینیم، سنگینی همه خاکهایی که ریخته شده رو تن دخترک، رو تو قلبمون حس میکنیم.
یخ میبینیم انگار افتادیم وسط یه روضه باز.
خیلی از ایرانیهای مهاجر این شبها بعد از خوندن اخبار ایران، با چشمهای اشکبار خوابشون برده.
برای … از زبونشون نمیافته. قیافههاشون مثل بچههای پدر و مادر از دست داده است. از دوستها از همکلاسیها هر کی می بینتشون، میگه تو چرا چند وقته این شکلی شدی؟
جواب هم یک لبخند تلخه که نه خوبم اما دل فریاد میزنه که نه خوب نیستم. کدومی آدمی میتونه حال مادر بیمارش رو ببینه و خوب باشه؟
القصه، که حال دلمون خوب نیست. ما نمیتونیم وطن رو ول کنیم و پشتمون رو کنیم بهش و بگیم ایران بی ایران. ایران همیشه گوشه قلب ما جا خوش کرده حتی وقتی مجبور شده باشیم، تن به مهاجرت بدیم.