رضا فرزانه در سال 1343 در تهران به دنیا آمد. در سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد، در جریان جنگ مورد حمله شیمیایی قرار گرفت و بر اثر اصابت ترکش تیر و خمپاره از ناحیه گوش راست، سر و ریه مجروح شد، اما تا پایان جنگ در جبهه حضور داشت. جنگ پس از آن در لشکر 27 محمد رسول الله (ص) سپاه به کار ادامه داد. وی در سال 1386 فرمانده این ارتش شد و تا سال 1390 مشغول به کار بود و پس از بازنشستگی رئیس ستاد راهیان نور شد. پس از شروع جنگ در سوریه به عنوان بسیجی برای مبارزه با داعش اقدام به اعزام به جبهه کرد و در 21 دی ماه 1392 موفق شد به سوریه برود.
رسول فرزند شهید فرزانه در گفت و گو با خبرنگار ایرنا در خصوص پدرش گفت: پدرم به همراه چند تن از همرزمانش در دوران دفاع مقدس به بسیجیان اعزامی به سوریه آموزش نظامی داد. دفاع کردن. او چندین بار سعی کرد به سوریه برود، اما نشد. سردار حمدانی از دوستان صمیمی پدرم بود. وقتی به شهادت رسید بسیار بی تاب شد و بیش از هر زمان دیگری تصمیم گرفت به جبهه سوریه برود و از تجربیاتش استفاده کند. در جنگ تا رزمندگان کمتری شهید شوند.
برای ترور سردار سلیمانی کمین کرده بودند که ماشین علی مورد اصابت موشک قرار گرفت.
محمد توسط نیروهای داعش به شهادت رسید
پدر به عنوان خادم افتخاری در کاروان زیارتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حضور فعال داشت. قبل از شهادت به کربلا رفت و پس از بازگشت به سوریه اعزام شد. وقتی گفت می خواهد به سوریه برود، ما از او استقبال کردیم. چون می دانستیم می خواهد از حرم حضرت زینب دفاع کند. س) می خواهید ارزش ها را حفظ کنید و به جبهه بروید و با تجربیاتی که در دوران دفاع مقدس به دست آوردید، می توانید کمک زیادی به رزمندگان کنید.
اخلاق و روحیه شهید
پدرم مثل هر سربازی فردی منظم بود، در کارش جدی و با خانواده مهربان بود، اگرچه در انجام تکالیف و درس خواندن ما را سخت میکرد، اما مثل دوست بودیم و دلهایمان را با او در میان میگذاشتیم. صمیمیت خاصی در خانواده ما بود. .
برای گزارش مشکلات سربازان با وسایل نقلیه عمومی سفر کنید
منزل ما در شهر شهید محلاتی است. در آن دوره در جاده قدیم کرج کار می کردم. هر روز صبح ساعت 5 صبح از خواب بیدار می شدم و با وسایل نقلیه عمومی سر کار می رفتم. پدرم هم مثل من با وسایل نقلیه عمومی سر کار می رفت، اما یک روز در زمستان که راننده باید برای جلسه دنبالش می آمد، به من گفت صبر کن، تو را هم می بریم. تعجب کردم که می خواست مرا با ماشین ارتش ببرد. باید پیاده می رفتیم تا میدانی که حدود 500 متر فاصله داشت، بعد سوار شدیم، وقتی دید دو نفر منتظر تاکسی هستند اما ماشینی نیست، گفت سوار شوید، آنها را همان جا که ماشین بود رها کرد و خداحافظی کرد از ماشین پیاده شدم.ماشین شب که اومد خونه بهش گفتم باید صبح منو ببری چرا منو از ماشین پیاده کردی؟ او پاسخ داد که ماشین برای مزرعه است و آن سرباز وظیفه ای برای بردن تو نداشته است. دیدم ماشین خالی می شود و شما را به جایی که در جاده بود بردم. باید بایستی و کمی راه بروی. برای اینکه سردت نشه و یادت نره پسرم که تو سربازی و حالا که به این مقام رسیدم گم میشی و فکر میکنی فلانی هستی. از او پرسیدم که چرا آن دو نفر را سوار کردید، گفت: چون خودروی نظامی است، از خودروی نظامی خواستم آنها را حمل کند. بیت المال متعلق به همه مردم است. شاید برخی باور نکنند که یک فرمانده لشکر قرار است در وسایل نقلیه عمومی کار کند، اما او روی بیت المال حساس بود و می خواست با وسایل نقلیه عمومی سفر کند تا از مشکلات سربازان آن منطقه مطلع شود.
شاهد
سردار رضا فرزانه در تاریخ 22 بهمن 1394 در عملیات لشکر 27 محمد رسول الله ارتش تهران در منطقه هوبر در جنوب غرب حلب توسط تروریست های تکفیری به شهادت رسید و با آزمایش DNA کشف و هویت وی شناسایی و در خاکستر به خاک سپرده شد. یک نقشه. 29 بهشت زهرا تهران.
20 سال تنفس با کپسول اکسیژن
پدرم ما را به خانه فرماندهان برد. یک روز به منزل حاج احمد پریاب از همرزمانش که از فرماندهان شجاع جبهه و جنگ بود رفتیم. در جلو ریه هایش 70 درصد شیمیایی بود و فقط با کپسول اکسیژن می توانست نفس بکشد. وقتی پدرم شروع به سرفه کرد، پرسید: مریض هستی؟ پدرم گفت بله سرما خوردم و سینه ام درد می کند. حاج احمد گفت: 2 روز است که مریض هستی، خسته ای، بیش از 20 سال است که با این وضعیت زندگی می کنم، از شنیدن این حرف شوکه شدم و فهمیدم چه دردی داری. در راه خانه پدرم از زحماتش گفت و من با خودم گفتم: ای کاش نگفته بودم مریض هستم و از حرفم خجالت نمی کشیدم. این سردار دلیر به دلیل تمام شدن کپسول اکسیژن به ناحق تنها در منزلش به شهادت رسید.
۲۷۲۷