به گزارش رکنا، این زن 36 ساله به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد گفت: 15 ساله بودم که با «فریبورس» ازدواج کردم. او جوانی بسیار آرام و سر به زیر بود که در همسایگی ما زندگی می کرد، اما زمانی که دخترم به دنیا آمد متوجه اعتیاد شوهرم شدم. با وجود این، هیچ مشکل خاصی در زندگی احساس نکردم. چون پدرشوهرم تمام عیب های ما را جبران کرد و من به عشق خانواده «فریبرها» به اعتیاد و همبازی همسرم اعتراض نکردم. او با من کاری نداشت و هرگز به من توهین نکرد و به من ضربه نزد!
پدر فریبرز چندین بار او را در مرکز ترک اعتیاد بستری کرد، اما بیفایده بود و هر بار پس از مدت کوتاهی به مصرف آن ادامه داد تا اینکه به مواد مخدر صنعتی روی آورد و هر روز بیشتر به مواد افیونی اعتیاد پیدا کرد. غرق می شد زمانی فرا رسید که مشکلات مالی جدی داشتیم و «فریبرز» برای تامین مخارج اعتیادش دست به دزدی های ریز و درشت زد. او چنان دزد معروفی شده بود که مأموران پلیس مدام خانه ما را تفتیش می کردند و هر بار با کشف اموال مسروقه روانه زندان می شد. در این شرایط مجبور شدم از «فریبرز» جدا شوم، اما پدر شوهرم یک آپارتمان به عنوان جهیزیه به من داد تا با نوه اش در آنجا زندگی کنیم.
از طرفی صبح ها در یک فروشگاه لوازم خانگی برای گذران زندگی کار می کرد و بعدازظهرها برای فروش مصالح ساختمانی برای یک شرکت بازاریابی می کرد. در همین شرکت بود که با “ایوب” آشنا شدم، او تجربیاتش را برای بازاریابی بهتر به من داد و با زبان جسورانه و ظاهر دوستانه اش به من نزدیک شد تا جایی که من و دخترم را به رستوران می برد و من به من مراجعه می کردم. خانه اخیرا که اعتماد کامل من را جلب کرد به من پیشنهاد ازدواج موقت داد و من خیلی سریع قبول کردم و مدعی شدم که به دلیل باردار نبودن همسرش طلاق گرفته اند و اکنون تنها زندگی می کند و خیلی به من علاقه مند بودند و با محبت خود مرا شگفت زده کردند. .
در این شرایط «ایوب» از من خواست که آپارتمانم را بفروشم و از آن برای خرید ابزار و ماشین آلات بتنی استفاده کنم تا درآمد کلانی به دست بیاورم. و با پول باقی مانده از فروش آپارتمان برای سفرهایمان ماشین بخریم! من هم پیشنهاد او را پذیرفتم، اما شوهرم نه تنها ماشین نخرید، بلکه نمی دانم پول فروش آپارتمان را کجا خرج کرده است! حالا هر بار که در مورد راه اندازی یک شرکت خاص صحبت می کردم، او و خانواده اش خیلی ناراحت می شدند و از من می خواستند که بروم. آنها مرا مقصر دانستند. مدام مرا به سفر می بردند و حداقل با موضوعات مختلف سرگرمم می کردند! مدتی بعد متوجه شدم «ایوب» زمینی را که با ارث پدرم در منطقه توس مشهد خریداری کرده بود، بدون اطلاع من و مخفیانه فروخته است. اما باز سکوت کردم تا دوباره زندگیم از هم نپاشد! در همین حین روزی یکی از همسایه ها با من تماس گرفت و از دعوای شوهرم در منزل مسکونی ام خبر داد. خیلی سریع و ترسیده به خانه دویدم و دیدم زنی با دست خون آلود فریاد می زند: پولم را بده! آن روز با شماره تلفن آن زن تماس گرفتم و بعد متوجه شدم که «ایوب» همان طور که از من کلاهبرداری کرده بود، از آن زن کلاهبرداری کرده است و در واقع ترفند شوهرم برای کلاهبرداری، همان روش استفاده از زبان و به دست آوردن قدرت بوده است. اعتماد به نفس زنان، درست است. به همین دلیل به کلانتری آمدم، چون باید از فروش ملکم به او شکایت کنم، اما دوست دارم…
با توجه به اهمیت این حادثه، با صدور دستور ویژه سرهنگ جواد یعقوبی (رئیس کلانتری مشهد) تحقیقات تخصصی پلیس برای کشف حقیقت آغاز شد.