افزونه پارسی دیت را نصب کنید Wednesday, 30 October , 2024
3

سرنوشت یک دانشجوی مهندسی معماری در یک خانه لیسانس + جزئیات

  • کد خبر : 108475
سرنوشت یک دانشجوی مهندسی معماری در یک خانه لیسانس + جزئیات

به گزارش رکنا، مرد مجرد 27 ساله ای که در پی شکایت خانواده اش به یکی از مراکز مراجعه کرد. ترک اعتیاد وی درباره ماجرای خود به طبرسی کلانتری مشاور و مددکار اجتماعی مشهد شمال گفت: من آخرین فرزند و تنها پسر خانواده 9 نفره ساکن شهرستان خوانسار بودم. پدرم سرباز و مادرم خانه دار […]

به گزارش رکنا، مرد مجرد 27 ساله ای که در پی شکایت خانواده اش به یکی از مراکز مراجعه کرد. ترک اعتیاد وی درباره ماجرای خود به طبرسی کلانتری مشاور و مددکار اجتماعی مشهد شمال گفت: من آخرین فرزند و تنها پسر خانواده 9 نفره ساکن شهرستان خوانسار بودم.

پدرم سرباز و مادرم خانه دار بود، اما از آنجایی که همه فرزندان او دختر بودند، خانواده به من احترام زیادی می گذاشتند، بنابراین پدرم سعی کرد مرا به عنوان یک جوان مستقل و به قول خودش باورنکردنی بزرگ کند. ، به همین دلیل بهترین امکانات را به من دادند و در مدارس غیرانتفاعی درس خواندم. هر نوعی لوازم التحرير و کتاب های آموزشی که می خواستم بلافاصله برایم خریدند و به هیچ یک از خواسته های من بی توجهی نکردند.

در ضمن حقیقت را فراموش نکنیم: من در مدرسه هم دانش آموز باهوشی بودم و هر سال شاگرد اول بودم. حتی در یکی از رشته های رزمی به صورت حرفه ای ورزش کردم و چندین مقام استانی کسب کردم و در کنار این فعالیت ها به نقاشی نیز علاقه مند شدم و در کلاس های نقاشی شرکت کردم. پدر و مادرم اسمم را با افتخار تلفظ می کردند و من در بین بچه های خانواده شهرت داشتم و خیلی از دوستانم دلم برایم تنگ شده بود. حتی زمانی که نتایج آزمون سراسری اعلام شد، با رتبه ممتاز در رشته مهندسی دانشگاه یزد پذیرفته شدم، پدر و مادرم با شادی جشن گرفتند و از آن روز به من گفتند آقای مهندس. خلاصه مدتی نگذشت که از خوانسار رفتم یزد و در دانشگاه ثبت نام کردم. پدرم هم برای من خانه انفرادی اجاره کرده بود تا مشکل اقامتگاه دانشجویی نداشته باشم و بتوانم با خیال راحت به تحصیلم ادامه دهم.

از آنجایی که از شهر به یک محیط بزرگتر آمده بودم، انگار دنیا برایم تغییر کرده بود. هنوز روزهای پایانی ترم اول دانشگاه بودم که با رامین آشنا شدم که اهل یکی از شهرهای شمالی کشور بود و به عشق فضای مجازی به یزد آمده بود. رامین دختری بزرگتر از خودش را دوست داشت و برای نزدیک شدن به او و ایجاد رابطه پنهانی بین آنها، شهرش را به یزد رها کرد و به همین دلیل دوستی من و رامین بسیار صمیمانه شد و او در همان ابتدا. مرحله این دوست متواضع مرا تشویق کرد که لباس های شیک بپوشم و صورت و سرم را کاملاً بهبود بخشم. فکر می کرد من مثل پیرمردها لباس می پوشم و مثل پیرزن ها راه می روم! خلاصه، بعد از تغییر ظاهرم، چشمانم را به مهمانی های شبانه مختلط باز کردم. چون رامین با مهستی به مهمانی های آخر شب می رفت و من را هم دعوت می کردند.

خیلی از شب ها این نوع مهمانی ها در خانه مجردی من برگزار می شد تا جایی که خانه من تبدیل به محل رفت و آمد افراد بی وجدان شده بود. در این سفرها با مشروبات الکلی و انواع مواد مخدر آشنا شدم و برای لاغر نشدن با دوستان رامین به خصوص با دخترانی که در مهمانی شرکت می کردند سعی می کردم از هر نوع ماده مخدری استفاده کنم و همیشه روشن بود. سیگار صفحه نمایش کردی همسایه هایی که پدرم را می شناختند چندین بار به او تذکر دادند اما من به این حرف ها گوش نکردم! پدر و مادرم چندین بار برای اطلاع از وضعیت من به یزد آمدند اما من به پیشنهاد رامین همه چیز را تمیز کردم. انواع کتاب های قطور غیر درسی را روی میز می گذاشتم تا وانمود کنم که مدام در حال مطالعه و مطالعه هستم! همزمان برای تامین هزینه های مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی از دوستانم و افرادی که به خانه ام می آمدند سرقت های کوچکی انجام می دادم اما روز به روز بر میزان مصرفم افزوده می شد! و پولی که پدرم فرستاد کفاف هزینه های زندگی و تفریح ​​من را نمی داد. دو ترم در دانشگاه بود. مشروط من این کار را می کردم، اما اهمیتی نمی دادم و مدام دنبال لذت بودم تا اینکه به مواد مخدر روی آوردم.

پدرم که کم کم متوجه مشکل شده بود سعی کرد در این مسیر خطرناک جلوی من را بگیرد اما من از قبل در این باتلاق وحشتناک قدم می زدم. به هر حال هر چقدر هم که بد بود، درسم را تمام کردم و پدرم مرا به شهرمان برد، اما تمام خانواده ام متوجه اعتیاد من شدند و پدرم هر روز با گناه دیگران مواجه می شد، به همین دلیل تمام اموالش را فروخت و ما مجبور شدیم به مشهد مهاجرت کنیم و مهاجرت کردیم. در اینجا چندین بار در مراکز ترک اعتیاد بستری شدم، اما فایده ای نداشت. مواد مخدر روح و جانم را گرفته بود و در توهم شیشه به سر پدر و مادرم چاقو می کشیدم و اموال مردم را می دزدیدم. بالاخره صبر پدر و مادرم لبریز شد و از من گلایه کردند تا شاید وقتی در زندان هستم به خودم بیایم و راه درست زندگی را پیدا کنم. اما ای کاش…

این جوان 27 ساله در حالی به دستور سرهنگ قاسم همت آبادی (رئیس طبرسی کلانتری شمالی) و با هماهنگی قضایی به مرکز ترک اعتیاد اعزام شد که چند نفر وی را به جرم سرقت معرفی کرده بودند.

لینک کوتاه : https://iran360news.com/?p=108475

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.