طبق آنچه در گزارش بلومبرگ آمده، هضم این ماجرا برای آنهایی که روزهای پر هیاهوی سال 1989 را به یاد میآورند، زمانی که دیوار برلین به دست جمعیت آلمانیهای پرجنب و جوش افتاد، و 1991، زمانی که اتحاد جماهیر شوروی به دست مردی چاق فروپاشید، سخت است. بسیاری از مردم این وقایع غافلگیر شده بودند- اما نمیتوان با اطمینان گفت که فرانسیس فوکویاما نیز چنین غافلگیر و شوکه شده باشد. تنها چند ماه قبل از فروپاشی دیوار، فوکویاما، دانشمند علوم سیاسی جوانی که تازه وارد اندیشکده رند شده بود، مقالهای را در نشنال اینترست منتشر کرد که به قول نیویورکر، «دنیای سیاست خارجی را تکان داد». عنوان آن «پایان تاریخ؟» بود – و در طول سه دهه گذشته، به نظر میرسد بسیاری از مردم این علامت سوال را فراموش کردهاند. تز فوکویاما این بود که لیبرال دموکراسی ثابت کرده است که بالاترین شکل حکومتی است که هر جامعه پیشرفتهای می تواند به آن دست یابد.
بنابراین، آیا «رکود دموکراتیک» سالهای اخیر حرف او را رد میکند؟ آیا لیبرالیسم می تواند اوضاع را تغییر دهد؟ فرانسیس فوکویاما، که اکنون یک تحلیلگر ارشد در موسسه مطالعات بینالمللی فریمن اسپوگلی استنفورد است، در مصاحبهای که در توسط گزارشگر بلومبرگ تهیه و در این وبسایت منتشر شده است، در مورد آزادی، استبداد و آینده تاریخ گفتوگو میکند.
از نظر آماری، تعداد لیبرال دموکراسیهای جهان طی دو دهه گذشته کاهش یافته است، در حالی که افراد بیشتری تحت «دموکراسی های غیرلیبرال» مانند مجارستان، ترکیه و هند زندگی میکنند. چه چیزی باعث تشدید این روند میشود؟
هیچ عاملی وجود ندارد. در ایالات متحده و اروپا، جایی که این ناسیونالیستهای دست راستی در حال رشد هستند، دلائل اغلب به نابرابری اقتصادی فزاینده ایجاد شده توسط جهانی شدن نسبت داده میشود. این ایده وجود دارد که بسیاری از افراد طبقه کارگر در نتیجه برونسپاری و این قبیل چیزها عقب ماندهاند. من فکر می کنم این بخشی از توضیح است. اما این تقریباً همه چیز نیست.
پس موضوع فقط مساله اقتصادی نیست؟
اگر فقط اقتصادی بود، شما باید پوپولیسم عظیم چپ بزرگ را در همه جا شاهد میبودید، آن هم زمانی که مردم خواهان مزایای رفاهی بیشتر و غرامت بیکاری بیشتر هستند. اما بزرگترین صداهای جدید همه در سمت راست هستند. و آنها ناسیونالیست هستند. آنها ضد مهاجر هستند و شکایت از این نیست که ما شغل خود را از دست میدهیم، بلکه این است که هویت ملی خود را از دست میدهیم.
نکته بسیار مهم دیگر فناوری است. ظهور اینترنت واقعاً سلسله مراتبی را که در گذشته به عنوان دروازهبان اطلاعات خدمت میکردند – روزنامه ها و شبکههای تلویزیونی – نابود کرده است. شما یک بحران بهداشت عمومی دارید، کووید، که در آن افراد معتبر علمی چیزهایی میگویند، و گاهی اوقات آنها اشتباه میکنند. سپس این اشتباهات توطئهباورانه به یک باور گسترده تبدیل میشوند، جایی که مردم فکر میکنند مقامات بهداشت عمومی عمداً اطلاعات را تحریف میکنند زیرا میخواهند شما را کنترل کنند. عمومیت یافتن این روایت زمانی که من در دهه 1960 و 1970 بزرگ میشدم امکانپذیر نبود.
یکی از چیزهایی که در مجمع امنیتی آسپن گفتید این بود که دموکراسی فراز و نشیبهای زیادی داشته است، و دلایل خوب و قانعکنندهای وجود دارد که امیدمان به دموکراسی را حفظ کنیم. چقدر به این حرف اطمینان دارید؟
من یک اثر دو جلدی نوشتم – اولی به نام سرچشمههای نظم سیاسی و سپس نظم سیاسی و زوال سیاسی – و آن داستان نه با انسانهای اولیه، بلکه با اجداد اولیه انسانها آغاز شد. و این تلاشی برای نشان دادن این بود که این افزایش پیوسته در پیچیدگی اجتماعی و تکامل نهادها در دوره های زمانی بسیار طولانی وجود داشته است. و به نوعی، دموکراسی در پایان آن دوره به وجود میآید.
فرآیند مدرنیزاسیون یک فرآیند منسجم است و واقعاً مهم نیست که در کجای جهان اتفاق میافتد، چه در چین باشد یا اروپا یا آمریکای شمالی. خیلی چیزها هست که خیلی شبیه هم هستند. بنابراین شهرنشینی، سطح تحصیلات بیشتر، تحرک بیشتر نیروی کار، اینها همه چیزهایی هستند که به دلیل تغییرات تکنولوژیکی اتفاق می افتد که یک محرک نسبتاً ثابت است.
فناوری چگونه به نظم سیاسی منجر می شود؟
سوال بزرگ این است که آیا یک شکل سیاسی از حکومت وجود دارد که اگر توسط مدرنیزاسیون اقتصادی دیکته نشده باشد، حداقل تشویق شود؟ فکر میکنم 30 یا 40 سال پیش، من و بسیاری از افراد دیگر میگفتیم وقتی چین طبقه متوسط زیادی از افراد تحصیل کرده را به خود اختصاص داد، آنها شروع به تقاضای آزادی بیشتر و مشارکت سیاسی خواهند کرد. و به وضوح این اتفاق نیفتاده است.
بنابراین من نسبت به زمانی که دو دهه قبل از آن «پایان تاریخ» را نوشتم، نسبت به آن قسمت از داستان اطمینان کمتری دارم. من مطمئن نیستم که این دیدگاه همیشه اشتباه باشد، زیرا فکر میکنم عوامل زیادی وجود دارد که منجر به دموکراسی یا عدم وجود آن در هر دورهای میشود. و چین تاریخ ملی خاص خود را داشت. این ممکن است توضیح دهد که چرا حزب کمونیست در حال حاضر هنوز اعتبار زیادی دارد.
در خارج از چین چطور؟
حدس میزنم چیز دیگر این است که اگر فقط به تاریخ ۱۰۰ سال گذشته نگاه کنید، ما در دهه ۱۹۲۰ انفجاری از دموکراسیسازی داشتیم که در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ به شکلی بسیار جدی معکوس شد. و سپس پس از جنگ جهانی دوم بازسازی شد، سپس دوره این روند معکوس شد. سپس، در اواخر دهه 1970، موج سوم دموکراتیزه شدن ظهور کرد. و بنابراین آونگی است که حتی در طول زندگی ما چندین بار به عقب و جلو چرخیده است. مردم باید دید بلندمدتی از نحوه توسعه این نهادها داشته باشند.
نایل فرگوسن، یکی از همکاران شما در استنفورد، اخیراً نوشت که «استراتژی همسو کردن دموکراسیها در برابر حکومتهای استبدادی میتواند پاشنه آشیل آمریکایی داشته باشد». شما همچنین ایالات متحده را یکی از «بزرگترین تهدیدها برای دموکراسی در سراسر جهان» نامیدید. آیا واقعا اینقدر نگران هستید؟
خوب، بله. من فکر می کنم که اگر دونالد ترامپ در سال 2024 مجدداً انتخاب شود، این فقط انتخاب سیاستمداری نیست که ترجیحات سیاست محافظه کارانهای مانند مالیات کمتر، مهاجرت کمتر دارد. او چالشی بنیادی را برای نهادهای لیبرال ایجاد کرده است. اگر کسی را انتخاب کنید و در نتیجه آن را تأیید کنید که مایل به لغو یک انتخابات آزاد و منصفانه باشد، اساساً خود دموکراسی را از پنجره بیرون انداختهاید.
در جدیدترین کتاب خود، لیبرالیسم و نارضایتی های آن، در مورد اینکه چگونه حمله ترامپ به دولت به اصطلاح عمیق بیثبات کننده است صحبت می کنید. با این حال بوروکراسی یکی از کنترلهای سنتی قوه مجریه، دستگاه قانونگذاری و قوه قضائیه در قانون اساسی نیست .
درست است، قانون اساسی چیزی در مورد شخصیت بوروکراسی نمیگوید. با این حال، یک بوروکراسی مدرن و دائمی تا حد زیادی کنترل قدرت اجرایی است. این بدان معناست که شما باید بر این تخصص انباشتهشده در دولت تکیه کنید. احترام به آن تخصص انباشتهشده، ممانعت از ظهور دولت خودسرانه است. این بدان معناست که رئیس جمهور نمیتواند بلند شود و هر چه میخواهد بگوید. مگر اینکه رئیس جمهور ترامپ باشد.
آیا برای اهداف ترامپ سابقهای وجود دارد؟
ما در قرن نوزدهم سیستم غنائم را داشتیم که در آن رؤسای جمهور م توانستند هرکس را که بخواهند در این مناصب منصوب کنند. سپس، در سال 1883، آنها قانون پندلتون را تصویب کردند، که برای اولین بار شما را ملزم میکند که برای ورود به بوروکراسی فدرال در آزمون خدمات ملکی شرکت کنید و مدارک خاصی داشته باشید. اساساً جمهوریخواهان میخواهند این سیستم را از بین ببرند. آنها میخواهند به سیستم حمایتی قدیمی برگردند. این کاملاً مطابق با قانون اساسی است، اما سیستم خوبی نیست.
در لیبرالیسم و نارضایتیهای آن، شما درباره تمایز بین لیبرالیسم کلاسیک و آنچه که اکثر ما امروز به عنوان لیبرالیسم میشناسیم، یعنی دموکراسی انتخاباتی، صحبت میکنید. آیا میتوانید یک توضیح کوچک در مورد تفاوت ارائه دهید؟
در واقع چندین معانی مختلف از لیبرالیسم در سراسر جهان وجود دارد. بنابراین در ایالات متحده، لیبرال بودن به این معنی است که شما در مرکز باقی ماندهاید. در اروپا معمولاً به این معنی است که شما در مرکز قرار دارید. در روایت من از لیبرالیسم کلاسیک، مهمترین پیشفرض درباره برابری کرامت انسانی است: اینکه همه انسانها دارای کرامت پایه خاصی هستند که باید مورد احترام قرار گیرد. نحوه احترام شما با دادن حقوق به مردم است. حق بیان، عقیده، اجتماع و در نهایت مشارکت سیاسی. در یک جامعه لیبرال، شما نمیگویید که یک زیرگروه از انسانها دارای جایگاه بالاتری هستند – بر اساس نژاد، قومیت، جنسیت و غیره. اگر به آن اصل اساسی برابری کرامت و نیاز به یک سیستم قانونی که دولتها را از نقض آن حیثیت اولیه محدود میکند اعتقاد دارید، پس یک لیبرال هستید.
و این در سطح جهانی در بحران است؟
این مجموعه اصول هم در سمت راست و هم در چپ به چالش کشیده میشود. مردم سمت راست دوست دارند به شکلی از ناسیونالیسم بازگردند که در آن میتوانند بگویند، مجارها یا هندوها یا برخی زیرگروههای دیگر از انسانها، جایگاه ویژهای دارند. و در سمت چپ، من فکر میکنم این بیشتر زیر سؤال بردن فضایل اساسی لیبرال مدارا و آزادی بیان است.
در قسمت دوم این مصاحبه، فرانسیس فوکویاما در مورد مشکلات نئولیبرالیسم، مخمصه چین اقتدارگرا و پایان تاریخ بحث خواهد کرد.