گروه اندیشه: خرد، فلسفه، علم، دانش و در نهایت توسعه زمانی در کشوری انباشته و نهادینه می شود که متفکران، دانشمندان و متفکران مورد احترام باشند و جایگاه آنان به عنوان مشکل خواه و حل کننده شناخته شود. این حکیمان و فیلسوفان وقتی آداب قدرت را بیاموزند و در لباس قدرت ظاهر شوند، به ویژه متوسل به نظام عقلانیت شوند، بیشتر به فکر حفظ مصالح کشور خواهند بود. تاریخ این خردمندان را در دل خود دارد و نوبلیست هایی مانند نورث، وینگست، والیس، آجم اوغلو، رابینسون و جانسون از این منظر از تاریخ، دستورات، ساختارها و نیروهای نهفته در آن برای دستیابی به راه حلی استفاده می کنند. امروز را بسیار حیاتی در نظر بگیرید. یکی از مواردی که در تاریخ به ایران امروز مربوط می شود، داستان چگونگی مقابله چین با ارتش اسکندر و چگونگی مذاکره چینی ها با اسکندر است. به گزارش خبرگزاری اخبار آنلایناین یک یادداشت است که دکتر محمود فضلی بیرجندی با اشاره به «تجربیات ملت جلد اول ابن مسکو ترجمه دکتر ابوالقاسم امامی. روایت با خلاصه ای کوتاه و اسکرین شات از صفحات. 95 تا 97 » نوشته دکتر رضا منصوری، فیزیکدان، سیاستگذار علوم و استاد بازنشسته دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی شریف و در دوره دوم ریاست جمهوری، محمد خاتمی، معاون پژوهشی وزارت علوم و بررسی فناوری. و فناوری، آن را در کانال خود بازنشر کردند. که در زیر می توانید مشاهده کنید:
***
در تاریخ آمده است که در زمان اسکندر بیشتر پادشاهی های روی زمین به خاطر او رنج می بردند. جز چین و با رای صریح پادشاه چین نجات پیدا نکرد. او با مذاکره با اسکندر، چین و مردم آن را از چنگال او آزاد کرد. این داستان را در زیر نقل می کنم:
اسکندر پاسی شب گذشته وارد چین شد. دمی به دربان گفت:
فرستاده پادشاه چین دم در است و بار می خواهد.
او را به داخل بردند.
برخاست و گفت: آنچه آمده ام بگویم به گوش دیگران نمی رسد.
اسکندر حاضران را برکنار کرد، شمشیر کشیده را گرفت و گفت: هر چه می خواهی بگو.
گفت: من پادشاه چین هستم نه فرستاده آن.
اسکندر گفت: چه شد که بر جان خود نترسید و نزد من آمدی؟
گفت: چون قبلاً با هم دشمن نبودیم و اگر مرا اینجا بکشی سودی نخواهی داشت.
اسکندر می دانست که او مرد بدی است. سپس فرمود:
من می خواهم که کمک مالی چین به مدت سه سال از بین برود.
گفت: قبول دارم. اما قوم من، مرا بکشید که این همه ثروت به شما داده ام.
اسکندر گفت: اگر دو سال دیه بدهم چه می شود؟
فرمود: بهتر و بازتر باشد.
اسکندر گفت: اگر به یک سوم درآمد سالانه ات بسنده کنم چه؟
پذیرفت و تشکر کرد و رفت.
صبح لشکر بزرگ چینی اسکندر را محاصره کردند. به طوری که او و ارتشش از نابودی بیم داشتند. اسکندر از پادشاه چین پرسید و گفت: او را حیله کردی؟
شاه چین گفت: نه من این لشکر را آوردم تا بدانی که اگر با تو صلح کردم از ضعف من نبود.
از اسکندر استقبال کرد و به او گفت: چون مرد هستی هرگز ذلیل نشو و باج نگیری. برای جمع آوری باج جان دادم و می روم.
شاه چین گفت: رنج نخواهی کشید.
اسکندر از چین بازگشت.
پادشاه چین دو برابر آنچه با او توافق کرده بود برای او فرستاد.
***
چین تنها کشوری بود که با حمله اسکندر ویران نشد. زیرا حاکم چین قبل از اینکه دیر شود با آن کاشف غربی وارد مذاکره شد. این کمترین فایده مذاکره با دشمن است. ایران ما بیش از آن که هر ناخوانده ای بتواند به این سرزمین توهین کند جایگاه و افتخار دارد. کشور و مردمش او را می ستایند که با برنامه ریزی خوب، شر جنگ را از کشور دور می کند. کسی که صلح را برای این ملت به ارمغان می آورد. تاریخ صلحجوی خردمند را نیز به یاد خواهد آورد. همانطور که یاد و خاطره پادشاه قدیمی چین همچنان بزرگ و ستودنی است.
216216