تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه در خاطرات خود نکات جالبی از اوضاع دربار پدر و جزئیات دوران کودکی او نقل کرده است. با این حال، برخی از آنچه او نقل می کند، به ویژه در مورد آخرین سخنان پدرش قبل از قتل، بیشتر شبیه به افسانه های دربار است.
ظاهراً هر پادشاه مقتول یا تبعیدی، پس از مدتی، در نظر پیروان و خانوادهاش قدیس میشود، گویی «اگر» سلطنت او ادامه مییابد، دگرگونیهای بزرگ و حوادث خارقالعادهای در کشور رخ میدهد. حتی پادشاهی که پنجاه سال سلطنت کرد نیز از این قاعده مستثنی نبود!
دختر ناصرالدین شاه در خاطرات خود، علیرغم همه انتقادهای تند که از وضعیت کشور و دربار وارد کرده، همچنان به پدرش معتقد است که «اگر» از جشن پنجاهمین سالگرد انقلاب جان سالم به در برده است. او شیوه حکومت خود را تغییر می داد و با گشایش مجلس شورا، کشور را به باغ گل آزادی و رفاه و عدالت تبدیل می کرد.
عکس جالب ناصرالدین. پادشاه قاجار که کار اینفلوئنسرها را انجام داد / عکس
او در بخشی از کتاب خود خاطره ای را نقل می کند که بی شباهت به افسانه های دربار نیست. وی در این خاطره از انیس الدوله، همسر عزیز شاه، التماس می کرد که روز زیارت حرم عبدالعظیم (ع) بیرون نرود تا به او آسیبی نرسد. اما شاه با کلماتی پاسخ داد که فقط سزاوار شنیدن آن از داناترین و عادل ترین پادشاهان تاریخ بود!
این قسمت از خاطرات تاجالسلطنه را در اینجا میخوانید:
. . . انیس الدوله خود را به پای پدرم انداخت و گفت: غیبت کنندگان به من گفته اند که سه روز در خطر هستی، بیا به خود و این مشت مردم رحم کن و امروز نزد حضرت عبدالله نرو. عظیم.
پدرم پس از ساعتی متفکرانه سرش را بلند کرد و گفت: اگر رعایا مرا دقیق و عادل بدانند، سلطان بدی نبوده ام. من در تمام دوران سلطنتم حتی یک نفر را نکشته ام، اختلاف کوچکی با کشورهای همسایه نداشته ام. من همیشه رفاه و آسایش ملت را بر رفاه خودم ترجیح داده ام و پول ملت را خرج مخارج بیهوده نکرده ام. من از کسی اموال نگرفته ام. امروزه در خزانه های میلیونی و در خزانه های خزانه جواهرات وجود دارد. تمام تلاش من در دوران سلطنتم ثروت ایران بوده است. و در حال حاضر من برای مسائلی که بعداً برنامه ریزی کرده ام، برنامه ریزی کرده ام [جشن] قرن، به آنها حقوق بدهید، مالیات ها را تعلیق کنید، مجلس شورا را به روی آنها باز کنید و نمایندگانی از استان ها را به نمایندگی از رعایا بپذیرید. . . فرض کنید همه خدمات من به ملت معلوم نیست و قصد کشتن من را دارند. . . بمیرند تا بعد از مرگ من زجر بکشند و قدر من را بدانند.
و به انیس الدوله گفت: من اصلاً نمی ترسم، اما برای ملت ایران متاسفم. . . اشک چشمان پدرم را پر کرد و چشمانش را پاک کرد. انیس الدوله فریاد می زند: آه، تو شاهی، گریه می کنی گفت: نه انیس الدوله، برای خودم متاسف نیستم، برای این آب و این سرزمین متاسفم.
۲۷۲۲۰