اینها بخشی از اظهارات دختر 19 ساله ای است که با صورت کبود وارد کلانتری شده است. این زن جوان در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنج تن مشهد گفت: از دوران کودکی تا به حال طعم محبت و محبت را در خانواده ام نچشیده ام، زیرا پدر و مادرم از همان سال، در در ابتدای زندگی مشترک آنها بین آنها و برادرم اختلافاتی وجود داشت و من همیشه قربانی بی گناه زندگی آشفته آنها بودم به گونه ای که مادرم مرا دختر بدی می دانست که به خاطر وجودم نتوانست پدرم را طلاق دهد. .
این سخنان مادرم مدام روح و روانم را آزار می داد و بسیاری از رفتارهای غیر محبت آمیز در افکارم ثبت می شد. حتی با شلنگ و جارو به من زد. در واقع من مأمور تخلیه عصبانیت و پرخاشگری او بودم، اما این زندگی رقت بار با ابتلای پدرم به سوء مصرف مواد منجر به درگیری های خانوادگی شد.
در آن زمان من نوجوانی بودم که نمی توانستم چنین رفتارهای پرخاشگرانه ای را تحمل کنم، اما چاره ای جز سکوت و گریه پنهانی نداشتم. در این شرایط مادرم تصمیم گرفت پدرم را طلاق دهد اما از آنجایی که می ترسید من و برادرم زیر دست نامادری بزرگ شویم، از تصمیم خود منصرف شد زیرا پدرم او را تهدید به ازدواج مجدد کرد. مادرم که سر دوراهی رها شده بود فقط عصبانیتش را روی من بیرون کشید و مرا دختری ضعیف می دانست. وی عنوان کرد که اگر من و برادرم نبودیم، حتی یک لحظه هم در این زندگی وجود نداشت، به همین دلیل هیچ روز خوشی در زندگی ام ندیدم.
روزهای زیبای کودکی ام را با تلخی سپری کردم به خاطر همین فشارهای روحی و روانی تبدیل به کودکی افسرده و گوشه گیر شدم. وقتی به محبت مادرانه و نوازش های پدرانه نیاز داشت جز خشم و نفرین چیزی نمی دید. الان هم احساس می کنم مادرم به خاطر این درگیری ها و مشکلات خانوادگی دچار بیماری روانی شده است، اما جرات ندارم به او پیشنهاد کنم که به روانپزشک مراجعه کند، چون اگر آن موضوع را مطرح کنم، باز هم باید خودم را کتک بزنم. با شلنگ و دسته جارو رو نگه میداره از طرفی برای مادرم خیلی متاسفم.
او با اعتیاد پدرم کنار آمده و با درآمد اندکش مخارج زندگی اش را مدیریت می کند. با اینکه قربانی این وضعیت اسفبار هستم، تنها آرزوی من این است که در آینده بتوانم به تحصیلم ادامه دهم و شغل مددکاری اجتماعی را انتخاب کنم. من می خواهم در یکی از رشته های روانشناسی یا مشاوره خانواده درس بخوانم و به کودکانی کمک کنم که در یک زندگی آشفته مانند من زندگی می کنند. الان هم راهی جز کمک گرفتن از مشاور پیدا نکردم و به کلانتری آمدم. اما ای کاش… .
با راهنمایی های آزمایشی سرهنگ جعفرخانی (رئیس کلانتری پنجتان مشهد)، معاینات روانشناسی با دعوت از مادر این دختر جوان به مرکز پلیس آغاز شد و فعالیت های مشاوره ای نیز در بخش مددکاری اجتماعی ادامه یافت.