این اثر توسط یکی از شرکت کنندگان هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه نویسی اسمارتک نیوز-1401) و در مجله گردشگری اسمارتک نیوز منتشر شده است.
– سبحان ربیع الا و بهمدا…
در سجده آخر نماز زیارت، همزمان با صدای نواختن فلوت در میدان انقلاب، سرم را بلند کردم!
به گنبد طلای تالار انقلاب مقابلم خیره ایستادم و در میان طنین طبل ها، با حال و هوای عجیب و زیبایی، سلام نماز را زمزمه کردم:
-السلام علیکم و رحمه الله و برکاته…
نسیم تازه بهاری گونه هایم را نوازش می کرد.
اتاق مملو از جمعیت بود و خیلی ها با گوشی از ویولونیست فیلم می گرفتند! بعدازظهر بیست و یکم ماه مبارک رمضان بود و حرم امام رضا (ع) لبریز از عشق بود!
مملو از زائران عزیزی از پیر و جوان که از شهرهای دور و نزدیک به مشهد آمده بودند تا در شب شهادت امیرالمومنین علیه السلام در آغوش امام رئوفشان، برای این مصیبت و برای اشک بریزند. درد او
عاشقانی که به امید سپری کردن شب های قدر در مقدس ترین و بهشتی ترین مکان ایران به این وادی آمده بودند. هر کدام به بهانه زنده شدن تا صبح زیر خیمه ضامن آهو آمده بودند به امید اینکه امام رضا ضامن آرزوها و دعاهایشان در پیشگاه خداوند باشد.
دیدم خادمان درهای تالار انقلاب را بستند!
ناگهان چراغ های تالار انقلاب روشن شد و لحظاتی بعد صدای اذان مغرب در سالن طنین انداز شد.
تلفیق هوای گرگ و میش غروب و باد خنک و صدای طبل و اذان مغرب زمین با منظره گنبد طلایی تالار انقلاب و نور چراغ هایی که سالن را به زیبایی تزیین کرده اند. حس بهشت بودن را به من داد
پس از اقامه نماز مغرب، حاضران بسته های افطاری ساده حاوی دو عدد خرما، یک کیک و شیر خرما را در بین صفوف نمازگزاران توزیع کردند.
بعد از نماز جماعت به صحن پیامبر رفتم. یک بطری آب و یک کتاب دعای جوشن کبیر از حاضران برداشتم و روی حصیرهایی که برای مراسم شب قدر پهن کرده بودند، رو به روی مانیتورها نشستم و منتظر شروع مراسم بودم.
شروع مراسم و احساس سبکی عمیقی که واقعا روحم را در بر گرفت.
بعد از هر بیت، تمام جمعیت با خشم و اشک زمزمه می کردند:
منزهی تو که معبودی جز تو نیست. تسکین، رهایی، ما را از آتش نجات بده، پروردگارا.
انگار فرشتگان بر سر جمعیت می رقصیدند و نور بر دل پناهندگان به امام رئوف فرود آمد.
وقتی برای اولین بار در شب های قدر مهمان امام رضا بودم، هر لحظه حس های عجیب، زیبا و وصف ناپذیری را تجربه می کردم. کاش می توانستم زمان را متوقف کنم و سال ها در آن لحظات زندگی کنم!
کم کم نم نم نم نم نم نم نم نم به عشق بازی اشک های جاری شد!
هر چه به پایان نماز پرشور نزدیک شدیم بر شدت باران افزوده شد و گویی آسمان شکسته شد. گویی بهشت از اعماق دل برای مصیبت فقدان مولایمان علی (ع) گریه می کند.
کم کم جمعیت پراکنده شدند و برای فرار از هق هق های بهشت و اشک های ناتمامش پناه گرفتند! من هم به بسیاری از پناهندگان پیوستم!
به دلیل ازدحام جمعیت و بارندگی شدید نتونستم وارد سالن ها بشم و سر تا پا خیس شدم! چادرم، لباسم، کوله پشتی و حتی کفش و جورابم خیس شده بود!
من هم زیر بارون می دویدم که ناگهان دلم شکست! دلم می سوزد چون نتوانستم نماز را تمام کنم و هنوز نماز تمام نشده است، در این وضعیت سرگردان هستم.
راه می رفتم و گریه می کردم!
ناگهان مردی جلوی من را گرفت و چیزی به من داد! به چیزی که در دستم بود نگاه کردم و اشک هایم شدید شد. آن آقا مهر کربلایی که با توری سفید مزین به «یا حسین» بود در دستم گذاشت.
آنجا بود که فهمیدم آن شب غیر از امام رئوف، مهمان استادم حسین (ع) هم بودم و این بیت شعر به ذهنم خطور کرد:
هرکس در این بازی نزدیکتر باشد مشکلات بیشتری برای شما ایجاد می کند.
این اولین سفر انفرادی من بود. در 21 سالگی بدون خانواده با کوپه خواهرانی که از طریق سایت اسمارتک نیوز رزرو کرده بودم عازم بهشت ایران شدم.
روز سه شنبه 9 فروردین 1401 با قطار کرج به مشهد رفتم و تا چهارشنبه 18 اردیبهشت 1401 که ساعت 23 بلیط رفت و برگشت داشتم، مهمان امام رئوف بودم!
در شب های باشکوه قدر در آغوش امام رضا علیه السلام اشک ریختم و در غم از دست دادن استادم علی علیه السلام به سوگ نشستم. هر روز به حرم می رفتم و آهو را ضامن آرزوهایم در پیشگاه خدا می گذاشتم.
در تمام آن شب ها یک نیاز و آرزو داشتم که دقیقاً در 31 تیر 1401 پاسخ داده شد.