به گزارش رکنا، نام منجی عباس یغمایی است. مشاور املاک 46 ساله ای که به بانی خیر تبدیل شد و در شرایطی که خانواده ای می توانستند عزادار پسر خردسالشان باشند و حتی جانشان در خطر بود، با عکس العمل سریع و به موقع خود شادی را تبدیل به مهمان کرد. خانه
یغمایی در تشریح روز حادثه به جام جم گفت: این حادثه دو روز پیش در ساعت دو بعد از ظهر رخ داد، آن روز صدای انفجار ترانس برق را شنیدیم که صدای مهیبی داشت.
ساختمان ناتمام درست روبروی محل کارم و 30 متری ماست.
من به ترنس نگاه کردم و متوجه مشکل خاصی نشدم.
سپس چشمم به ساختمان روبرو افتاد و کارگری را دیدم که از ارتفاع حدود 13 متری آویزان شده بود.
سریع به سمت اودو دویدم و ویکی یکی از همکارانم نیز از در وارد ساختمان شد تا او را بین طبقات بگیرد و از سقوطش جلوگیری کند.
از سوی دیگر به دلیل صدای خودروهای عبوری و بوق رانندگان، سایر کارگران از وضعیت مطلع نبودند و نتوانستند به کارگر بیهوشی که معلق مانده بود کمک کنند.
تا آن زمان لباس هایش به نرده گیر کرده بود و مانع سقوط او شده بود. در این لحظات حساس، کارگر هر لحظه ممکن است سقوط کند. من به هیچ چیز جز نجات او فکر نمی کردم. در همان لحظه که به او نزدیک شدیم، کارگر جوان به هوش آمد.
تا زمانی که بیهوش شد تکان نخورد، اما وقتی به هوش آمد شروع به تقلا و تقلا کرد و در آن لحظه به او گفتیم تکان نخور… حرکت نکن… تا نیفتد.
به محض اینکه به انتهای ساختمان رسیدم، کارگر جوانی که شاید 23 یا 24 ساله بود را دور انداختند.» برخی از عابران که متوجه وخامت اوضاع شده بودند، با نگرانی به این صحنه نگاه کردند.
یغمایی ادامه می دهد: از جوانی به عنوان بوکسور حرفه ای کار می کردم و آمادگی بدنی کافی برای آن لحظه داشتم، وقتی آن کارگر زمین خورد، زانویم را خم کردم، سرش را روی بازو، بدنش را روی سینه و پاهایش را خم کردم. روی میز و صندلی نزدیک
بدنم بار سنگین سقوط را تحمل کرد و مرا از برخورد با زمین باز داشت. بعد از گرفتن به صورت و دست و پاهاش که خوشبختانه سالم بود نگاه کردم. از او پرسیدم آیا کسی هست که زنگ بزند و ماجرا را گزارش کند و گفت به پدرم زنگ بزن.
آنجا متوجه شدم که خدا را شکر هوشش سر جای خودش است. او با پدرش صحبت کرد و بعد من صحبت کردم و به او گفتم پسرش چه اتفاقی افتاده است. بر اثر این تصادف مچ پایم کمی آسیب دید و در بدنم نیز کبودی و درد دارم که مشکل خاصی نیست.
این حادثه زمانی رخ داد که این کارگر جوان در حال نظافت با جارو بود که جارو از دستش افتاد. سپس تصمیم می گیرد جارو را با استفاده از میلگرد بلند کند که ناگهان با یک سیم فشار قوی برخورد کرد و سپس برق گرفتگی او را روی داربست می اندازند.
بر اثر این تصادف قسمتی از گردن و دست راست وی بر اثر اتصال برق دچار سوختگی سطحی شد. خدا را شکر دستکش داشتم وگرنه از ولتاژ بالا میمردم.»
یغمایی درباره واکنش خانواده اش به این اقدامش گفت: البته آنها ناراحت بودند و می گفتند اگر بعد از سقوط اوضاع کنترل نمی شد ممکن بود گردنش بشکند یا اتفاق ناگواری دیگری رخ دهد که همان موقع گفتم. “. من فقط به فکر نجات جان آن جوان بودم و خانواده اش منتظر بازگشت او به خانه بودند.
پدر این جوان با من تماس گرفت و گفت پسرش مشکل خاصی ندارد و به دیدن من می آید. به او گفتم به عشق خدا این کار را کردم. اگر دوباره این اتفاق بیفتد، از کمک دریغ نمیکنم.