به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، یکی از دوستان شاهرخ ضرغام از فرماندهان دوران دفاع مقدس توضیح می دهد: شاهرخ هنگام نفوذ به مناطق دشمن و بازگشت با سلاح، بدون سلاح می رفت. تعجب عجیبی داشت. قد بلندی داشت و صورتش درنده بود. حتی عراقی ها هم از او می ترسیدند. شب به همراه عده ای از سپاهیانش به جنگل رفت و پنهان شد. او بر حرکت نیروهای دشمن نظارت می کرد. آخر شب و قبل از بازگشت دست به کار عجیبی زد.
به گزارش فارس، او می گفت: اسیر شدن خوب است؛ اما باید دشمن را بترساند. با قوت خود صورت خود را سیاه می کردند. آخر شب نزد فرماندهان دشمن می رفتند. آنها را می گرفتند و سپس بخشی از لاله گوششان را می بریدند و رها می کردند. بعدا برمی گشتند. این باعث وحشت دشمن شده بود. سربازان عراقی هر روز فرماندهانی را می دیدند که لاله گوششان بریده شده بود.
بیشتر افسران عراقی از حضور در منطقه بهمنشیر و آبادان می ترسیدند. شب با شاهرخ رفتیم تا عراقی ها را شناسایی کنیم. از یکی از روستاها عقب نشینی کرده بودند. صبح زود وارد شهر شدیم. هیچکس آنجا نبود. وسط شهر حمامی بود. شاهرخ رفت حموم. کنار دیوار نشسته بودم. ناگهان دیدم یک سرباز عراقی با بی تفاوتی به ما نزدیک می شود. سریع پشت دیوار پنهان شدم. نمی توانستم به شاهرخ زنگ بزنم. سرباز عراقی رسید جلوی حمام. با تعجب به حمام نگاه می کردم. ناگهان شاهرخ لگد به در زد. بعد جیغ کشید و گفت: ویسا! سرباز عراقی اسلحه اش را روی زمین انداخت و دوید. ما هم دنبالش دویدیم. شاهرخ آن را کمی دورتر گرفت.
سرباز عراقی که خیلی ترسیده بود فریاد زد: منو نخورید! کمی عربی بلد بود. رفتم جلو و با تعجب گفتم:نخوردن یعنی چی؟
این سرباز گفت: فرمانده ما عکس این مرد را به ما نشان داد و گفت او یک آدمخوار است. فرماندهان ما خیلی از او می ترسند.» شاهرخ خیلی خندید، بعد از آن گروه چریکی اش را که 40 نفر مثل او بودند، «آدمخوار» صدا کرد.
۲۷۲۱۹