افزونه پارسی دیت را نصب کنید Friday, 15 November , 2024
2

غم انگیزترین سرنوشت یک زن در خانه فساد / مینا چگونه پای خانه شر باز شد + نظر کارشناسی

  • کد خبر : 296978
غم انگیزترین سرنوشت یک زن در خانه فساد / مینا چگونه پای خانه شر باز شد + نظر کارشناسی

به گزارش رکنا، مینا هر روز با صدای دعوای پدر و مادرش از خواب بیدار می شد، صدای شکستن وسایل و جیغ و تهمت خانه اش را پر می کرد. با این حال او کودکی خوشبین بود و امیدوار بود که روزی شرایط تغییر کند و سایر دوستانش جنبه خوب زندگی را ببینند، پدرش شغل […]

به گزارش رکنا، مینا هر روز با صدای دعوای پدر و مادرش از خواب بیدار می شد، صدای شکستن وسایل و جیغ و تهمت خانه اش را پر می کرد. با این حال او کودکی خوشبین بود و امیدوار بود که روزی شرایط تغییر کند و سایر دوستانش جنبه خوب زندگی را ببینند، پدرش شغل خوبی پیدا کند و مادرش برای مدرسه اش لباس نو بخرد، اما روزها گذشت. بدون هیچ تغییری در وضعیت زندگی آنها. و امید مینا کم کم داشت از بین میرفت.

علاوه بر این مشکلات، نگاه های سنگین و سرد همسایه ها و آشنایان نیز فشار روحی مضاعفی را به او تحمیل می کرد که هر روز باید آن را تحمل می کرد، اما حضور آن ها در مدرسه و بیرون رفتن با دوستانش برایش تسکینی بود. هدیه ای که او را از واقعیت های سختی که هر روز با آن روبرو می شد دور نگه می داشت. اما این آرامش هم زیاد دوام نیاورد. مشکلات مالی و مشاجرات و مشکلات پدر و مادر مینا هر روز بیشتر می شد و اتفاقی که این نوجوان سال ها از آن می ترسید رخ داد و در نهایت خانواده اش به او گفتند که دیگر نمی توانند هزینه تحصیل و نیازهای روزمره او را پرداخت کنند و در نتیجه او مجبور شد. ترک تحصیل کند و در نوجوانی به خانواده اش کمک کند.

اما این زندگی آن چیزی نبود که مینا در ذهنش تصور می کرد. اما زمانی که خانواده او را مجبور کردند با پسر یکی از اقوام دورش زندگی کند، وضعیت زندگی او ناگهان تغییر کرد. ازدواج آهسته بهروز پسری غیرمسئول، بداخلاق، خوشگذران و معتاد بود و نوجوانی که در آن زمان فقط 15 سال داشت، می دانست که اجبار خانواده راهی برای رهایی خانواده از فشار مالی است. الا امیدوار بود که شروع زندگی مشترک آنها شرایط بهتری نسبت به قبل برای او ایجاد کند.

او و بهروز در ابتدا زندگی عادی داشتند اما با گذشت زمان واقعیت تلخ زندگی مشترکشان فاش شد و دیوار ضعیف خانواده مینا شروع به ترکیدن کرد. او و بهروز هر روز با هم دعوا می کردند و کوچکترین مشکلات به دعوای بزرگی بین آنها تبدیل می شد.

بعد از چندین سال، یک روز بهاری بود که مینا به شوهرش گفت حامله است. بهروز اول خیلی خوشحال بود، چون همیشه دوست داشت پدر شود. نام دخترشان را هستی گذاشتند. با آمدن هستی، بهروز قول داد به خاطر پسرش تغییر کند و اعتیاد و پرخوری را کنار بگذارد. اما همه این وعده ها پوچ و توهمی بود و روزها و ماه ها بدون تغییر در وضعیت معیشتی شان گذشت و آمدن هستی هیچ کمکی به حل مشکلاتشان نکرد و بر خلاف تصورشان اوضاع بدتر از قبل شد.

بالاخره بهروز و مینا تصمیم به جدایی گرفتند. او از شوهرش طلاق و دادگاه حضانت پسرشان را به بهروز داد. احساس ناامیدی تمام وجود مینا را فرا گرفته بود، مینا خود را در این دنیا تنها و بدون هیچ پناهگاهی می دید، پس از جدایی، بارها سعی کرد با همسر سابقش تماس بگیرد تا پسرش را ببیند، اما هر بار تلاش های او بی نتیجه بود. تغییر پایان هدایت شوهر سابقش به مکانی نامعلوم، او با دیدن دختر کوچکی که به دنیا آورده بود، برای همیشه ناامید و درمانده شد.

ذهن مینا پر از ناامیدی و تلخی شده بود و احساس می کرد که زندگی بی دلیل او را مجازات کرده است، ذهنش آشفته و دلش پر از غم سنگینی شد که طاقتش را نداشت. او روی نیمکت پارکی در محله اش نشسته بود که غریبه ای به او نزدیک شد و شروع به صحبت کرد. زن میانسال بسیار مهربان به نظر می رسید و در طول ساعتی که با مینا بود به تک تک کلماتش گوش می داد و او را همراهی می کرد. صحبت با او برای مینا بسیار خوشایند بود و بعد از آن روز هر روز همدیگر را در پارک می دیدند و با هم صحبت می کردند تا اینکه دوست جدید مینا راهی برای فراموش کردن مشکلاتش به او پیشنهاد کرد، او یک قرص کوچک خورد و به او تبریک گفت.

مینا با اکراه آن را گرفت و در دهانش گذاشت، طعم تلخی داشت اما به هر حال آن را قورت داد و موجی از سرخوشی و احساس آرامشی وصف ناپذیر وجودش را فرا گرفت و گویی تمام دردها و نگرانی ها از بین رفته بود. گم شده چند روز گذشت و دوست جدید مینا بدون دریافت پول این قرص ها را به او داد. اما قرصی که مصرف می کرد گران و اعتیادآور بود و فقط چند روز بعد مجبور شد التماس کند و التماس کند و به خواسته های دوست جدیدش برای قرص دیگری تن دهد.

روزها و هفته ها گذشت و اعتیاد مینا افزایش یافت، زندگی اش از کنترل خارج شد و کم کم خود را با بدی هایی دید که هرگز فکرش را نمی کرد تا اینکه بالاخره یک روز مینا را در خانه ای دستگیر کرد.

مینا در گوشه ای از بازداشتگاه گریه می کرد و به تصمیماتی که در زندگی اش گرفته بود فکر می کرد، بسیار دور از تصورش بود و درک این واقعیت برایش بسیار سخت و دلخراش بود. او می دانست که باید از تاریکی که زندگی اش را فرا گرفته بود فرار کند. او کمی خود را آرام کرد، اشک های صورتش را پاک کرد و تصمیم گرفت از نو شروع کند. او با صدای بلند به مسئول بازداشتگاه گفت: می خواهم با خانم صحبت کنم.

نظریه روانشناس:

فاطمه احمدی کارشناس ارشد روانشناسی از نگاه روانشناختی به زندگی مینا معتقد است که با توجه به سابقه مینا و محیط خانوادگی او می توان اتفاقاتی را که در زندگی او رخ داده است مورد تحلیل و بررسی قرار داد. پدر و مادر مینا با شیوه تربیتی اشتباه خود زمینه را فراهم کردند تا او بعدها با مشکلاتی مواجه شود. زندگی گذشته مینا و عدم برقراری ارتباط سالم و موثر بین او و اعضای خانواده اش و همچنین وجود مشکلات شدید اقتصادی در محیط خانواده باعث شده بود که وی با مشکلاتی ناهماهنگ مواجه شود.

اتخاذ راهکارهای ناسالم در محیط خانواده باعث شد تا مینا مجبور به ازدواج با فردی نامناسب شود و در این ازدواج اجباری که هیچ یک از الزامات شروع زندگی برآورده نشد و دانش لازم در مورد مهارت های زندگی وجود نداشت یک زن و شوهر، نه تنها کمک می کند. برای مینا و خانواده اش این اتفاق نیفتاد اما مشکلاتشان دو چندان شد. مینا که در گذشته مهارت های حل مسئله را یاد نگرفته بود، قبل از تلاش برای یافتن راه حلی برای مشکلات خانوادگی خود صاحب یک پسر شد و در نهایت پس از ناکامی در زندگی مشترک و جدایی از پسرش به دلیل بی جسارتی، او را ترک کرد. درگیر مصرف مواد مخدر شد، کم کم راهی را طی کرد که تا به حال به آن فکر نکرده بود.

نویسنده: سرهنگ حسین نوروزی رئیس مرکز مشاوره صلح فرماندهی انتظامی استان مرکزی

لینک کوتاه : https://iran360news.com/?p=296978

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.