افزونه پارسی دیت را نصب کنید Thursday, 24 October , 2024
0

عشق به زن مطلقه پس از جدایی از ازدواج اجباری/ارث پدری زندگی مرا تباه کرد + جزئیات

  • کد خبر : 407883
عشق به زن مطلقه پس از جدایی از ازدواج اجباری/ارث پدری زندگی مرا تباه کرد + جزئیات

به گزارش رکنا، این جوان 35 ساله با ادعای اینکه ارث خاکستری زندگی اش را در لبه پرتگاه فروپاشی قرار داده است، به مشاور گفت: مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمال مشهد گفت: در خانواده ای 7 نفره به دنیا آمدم و تا مقطع دیپلم تحصیل کردم اما 10 سال پیش تصادف جاده ای مسیر زندگی […]

به گزارش رکنا، این جوان 35 ساله با ادعای اینکه ارث خاکستری زندگی اش را در لبه پرتگاه فروپاشی قرار داده است، به مشاور گفت: مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمال مشهد گفت: در خانواده ای 7 نفره به دنیا آمدم و تا مقطع دیپلم تحصیل کردم اما 10 سال پیش تصادف جاده ای مسیر زندگی ام را تغییر داد.

در همان زمان اعضای خانواده ام اصرار داشتند که هر چه زودتر ازدواج کنم زیرا پدرم می خواست قبل از مرگش ازدواج کنم. اصرار مادرم و خواهرانم به حدی رسید که از رفتار آنها به شدت خسته شدم و به آنها گفتم که فقط 10 روز فرصت دارند تا دختری برای ازدواج با من یکی از همشهریانمان پیدا کنند!

ما به آنها پیشنهاد دادیم و بلافاصله پذیرفتند. خلاصه اینکه یک هفته بعد من و حمیده سر سفره عقد نشستیم، اما او روز اول به من گفت: عاشق پسر دیگری بود و فقط به اصرار خانواده اش با من ازدواج کرد. از طرفی من هم همین حس را داشتم و نمی خواستم از کلمه طلاق استفاده کنم. برای همین خیلی تلاش کردم تا عشق در زندگی ما جاری شود.

حتی پیش مشاور خانواده هم رفتیم اما فایده ای نداشت و بالاخره بعد از 2 سال از هم جدا شدیم. در آن زمان برای تامین مخارج زندگی خود میوه فروشی راه اندازی کرده بودم. یکی از همین روزها «مهرانه» برای خرید میوه به مغازه ام آمد. او یک دختر مطلقه بود که در کنار میوه فروشی من زندگی می کرد.

من در همان نگاه اول عاشق او شدم، بنابراین ماجرا را برای خانواده ام تعریف کردم. به آنها گفتم شما «حمیده» را انتخاب کردید اما حالا من هم عاشق شده ام و می خواهم با «مهرانه» ازدواج کنم. در دوران نامزدی شما طلاق او ازدواج کرده بود و فرزندی نداشت، با وجود این که خانواده ام به شدت مخالف بودند، اما من درنگ نکردم و در نهایت در یک مراسم بسیار ساده و صمیمی با او ازدواج کردم. «مهرانه» هم مرا دوست داشت و قبول کرد در یک اتاق ۶ متری زندگی کند. .من با مادرم زندگی می کنم. برای کسب درآمد بیشتر، صبح در یک شرکت خصوصی کار می کرد و بعد از ظهر به میوه فروشی می رفت. همه چیز خوب بود، با وجود اینکه اعضای خانواده ام مدام مهرانه را گاز می گرفتند و اذیتش می کردند و با زبانشان او را اذیت می کردند، اما دخترم را خیلی دوست داشتند، بنابراین این مشکل باعث کاهش رفتارهای نامناسب خانواده ام شد.

یکی از همین روزها متاسفانه برادرم به طور ناگهانی از دنیا رفت و خانواده ام که تا آن روز به خاطر همسرش با برادرم قطع رابطه کرده بودند عذاب وجدان داشتند و با دادن مقداری از ارثم به او سعی کردند وجدان او را پاک کنند. از پدر به فرزندانش آرام می شود. این در حالی بود که اطرافیانم مدام همسرم را تحریک می کردند که چرا من در سختی زندگی کنم و ارث را به دیگری بدهم؟ «مهرانه» هم تحت تأثیر حرف های دیگران بود و همیشه با من بحث می کرد که چه چیزی به خانواده اش بدهد. یک قسمت باید ارثت را هم بدهند! روزگارم تاریک شد و از آن به بعد «مهرانه» با این همه بهانه دعوا راه انداخت که آنها باید در رفاه زندگی کنند و ما در سختی. حالا با پسرم به خانه پدرش رفته است و می خواهد تا ارثیه ام را نگیرم دنبال او و پسرم نروم. کاش این ارث خاکستری نبود و ما همچنان در همان اتاق 6 متری زندگی عاشقانه ای داشتیم…

با دستور سرگرد احمد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمال مشهد) اقدامات مشاوره ای برای جلوگیری از فروپاشی این زندگی در حلقه مددکاری اجتماعی آغاز شد.

داستان واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

لینک کوتاه : https://iran360news.com/?p=407883

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.