افزونه پارسی دیت را نصب کنید Thursday, 21 November , 2024
4

سفرنامه کرمان: سفری به دل لوت

  • کد خبر : 343595
سفرنامه کرمان: سفری به دل لوت

این اثر توسط یکی از شرکت کنندگان هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه نویسی اسمارتک نیوز-1401) و در مجله گردشگری اسمارتک نیوزمنتشر شده است. سفر می تواند بهترین مکان برای خلق داستان باشد. نه به خاطر تجربیات جدید و نه حتی به خاطر تمام داستان هایی که می توانید از افراد جدید بشنوید. شاید شما فقط ذهن […]

این اثر توسط یکی از شرکت کنندگان هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه نویسی اسمارتک نیوز-1401) و در مجله گردشگری اسمارتک نیوزمنتشر شده است.

سفر می تواند بهترین مکان برای خلق داستان باشد. نه به خاطر تجربیات جدید و نه حتی به خاطر تمام داستان هایی که می توانید از افراد جدید بشنوید. شاید شما فقط ذهن عجیبی دارید!

قبلا این سفر را از دست نداده بودم اما این بار شانسم فرق می کرد. قرار بود به قلب نقاط گردشگری کرمان بروم، جایی که شبیه هیچ مقصد دیگری نیست.

سفر لوط یک مأموریت تجاری محسوب می شد. همراهی گروه تولید محتوا جهت شرکت در نشست خودروهای آفرود کرمان به مناسبت سالگرد زلزله بم.

در واقع سفر ما از صحرای لوت شروع نشد. قبل از حرکت به سمت کویر، راهنما ما را به سمت تپه برد. نمی دانم در مورد گردشگری سیاه چیزی شنیده اید یا نه!

کسانی که این شکل از گردشگری را انجام می دهند، به جای دیدن جاذبه های معمول و طبیعت زیبای کشورها، به مکان هایی می روند که اتفاقات وحشتناکی رخ داده است. شهری که به دلیل فوران آتشفشانی زیر خاکستر مدفون شد یا منطقه‌ای خالی از سکنه چرنوبیل و…

به نظر من این تپه یادبود باید جزو توریسم سیاه باشد، اما تپه یادبود ما دقیقا کجا بود؟

قبل از دیدن تپه فکر می کردم قرار است اثر زلزله بم را روی تپه ببینیم، اما در واقع خود تپه یادگار زلزله بم بود. تلی از خاک با بقایای زلزله سال ها پیش، با نعلبکی شکسته، با فرش کهنه و…

تپه یادمان حاوی هر آنچه از بم قبل از D-82 وجود داشت را در خود جای داده بود. بالای تپه داستان دیگری بود. یک طرف ارگ بام و طرف دیگر باغ های براوات بم بود.

مضحک است که تپه ای با این بنای تاریخی وحشتناک زیباترین مکان برای عکاسی بود. رفتیم کویر درست کنار تپه یادم.

بیابان ها اشکال مختلفی دارند، مانند جنگل ها که از هزاران گونه مختلف تشکیل شده است.

از بوته های زیادی گذشتیم. بوته ها تبدیل به خار شدند. تا بعد از ظهر رفتیم. مستقیم به منطقه ای به نام ابیلیان رفتیم و بعد نوبت به تخلیه لاستیک ها رسید!

چیزی تا غروب آفتاب نمانده بود. فکر می کردم می دانیم چه انتظاری داریم! فکر می کردم شب کویری را که بیرون از کاروانسرای مرنجاب شاه عباسی دیده بودم قرار است ببینیم، اما اشتباه کردم!

در تاریکی چیز زیادی نمی دیدی، اما ماشین ها حرکت می کردند. دو ساعت کامل در دل کویر راهپیمایی کردیم تا اینکه فرمانده دسته علامت توقف داد.

اینجا تپه ای از ستاره بود! می خواستم بدانم چرا، اما همه آنقدر درگیر بودند که جواب من را نمی دادند.

آرمان یکی از همسفران ما بود که احتمالاً عجیب ترین فرد در بین همه غریبه ها به حساب می آمد، برخلاف بقیه همسفران ما از کرمان با ما نیامد. آرمان با پای پیاده و با ابتدایی ترین وسایلی که می توانست از عرض لات عبور کرده بود!

او به من گفت که اینجا دیگر هیچ عقرب، موش و هیچ حیوان دیگری نیست! نه مار برای گاز گرفتن وجود دارد، نه شیشه ای که در پای شما فرو برود. از من خواست مثل او کفش هایم را در بیاورم.

بچه های گروه مشغول برپایی چادر و کمپ بودند. از تپه پایین دویدیم. شیب تند بود، اما من آن را امتحان کردم. با حداکثر سرعت ممکن آپلودش کردم.

چند ثانیه بعد طعم خون را در گلویم حس کردم! این اولین باری نبود که گلویم از آن دویدن پر از خون شد. نور دیگری که گروه نصب کرده بود بسیار کم به نظر می رسید.

روی شن ها افتادم و به آسمان نگاه کردم! ماه نبود. امیدوار بود تا آخر شب هیچ خبری از او نباشد.

صدها نقاشی را بالای سر خود تصور کنید. چند بار پلک بزنید و حرکات را خواهید دید. حرکاتی که محصول تخیل شما هستند، اما می توانند کل شب را پر از سرگرمی کنند.

خوابیدن روی شن ها و نگاه به آسمان چیزی بود که تا آخر شب بارها و بارها تکرار می شد. یکی از همکارانم عکاس آسمان شب بود. به پیشنهاد او و با تمام مخالفت های گروه از گروه جدا شدیم و لامپ ها را خاموش کردیم و چادر باز را برپا کردیم.

خوشبختانه از آن شب‌هایی نبود که ماه کامل می‌درخشد و تمام زمین را روشن می‌کند. راه می رفتیم و حدس می زدیم زیر پایمان چه خبر است! رامل ها تنها بخشی از داستان بودند. گاهی سخت بود گاهی تکه تکه!

حالا به راحتی می توانستم افکارم را بیان کنم. گفتم: «به این فکر کن، روی صدها موجود افسانه‌ای خفته قدم می‌زنی.»

انگار میلیون ها سال به عقب برگشته بودیم و یک لاک پشت غول پیکر به ما اجازه داده بود روی غلافش راه برویم. در نهایت از یک پایه دوربین در پشت یک اژدهای خفته استفاده کردیم. عکاسی از آسمان شب وقت گیر است و ما تمام شب را داشتیم.

گفتم: فکر می کنی در این بیابان چه خواهیم دید؟

او خندید: “جن!”

– «جن های صحرا چه فایده ای دارند؟

– “چی میخوای ببینی؟”

– “اول گفتم شاید یک مرد یا دو پا ببینیم… اما حالا فکر می کنم خیلی کوچک به نظر می رسید! اینجا باید چیز بسیار جادویی تر و متفاوت تر از لولوهای معمول ایرانی را ببینید.

– “مثلا؟”

– “مثلاً فکرش را بکن! چه اژدهایی که روی آن نشسته ایم ناگهان برخاسته باشد یا نه، صدها موجود جادویی که ما نمی دانیم چه شکلی هستند ناگهان تصمیم می گیرند از زیر زمین بیرون بیایند. خوب گوش کنید، بیایید صدای باد را ادامه دهید، اینجا صدای ساکنان را خواهیم شنید.

اما در عوض یک کلیک شنیده شد و دوربین کار خود را انجام داده بود.

با نزدیک شدن به سحر، همه جادوها کاهش یافت.

معلوم شد اژدهایی که ما رویش بودیم به قول اهالی یک اژدها بود. دق ها مانند یک دریاچه خشک هستند. یک کت ضخیم پوشیده بودم و هنوز برای سبک کردن لباسم زود بود. پایه دوربین را برداشتیم تا به کمپ برگردیم.

حالا تپه های ستارگان معنی پیدا کردند. هر تپه بزرگ شنی شبیه یک ستاره بود! جهت وزش باد اشکالی را در ماسه ایجاد کرد. روی هر تپه صفی طولانی ایجاد کرد.

بعد از صبحانه رفتیم بالاندیده! یک ساندبار بزرگ با ارتفاع تقریبا 60 متر!

برای من که کمتر با ماشین های آفرود رفت و آمد می کردم، این همه مراقبت و نظم عجیب بود! با هدایت یک نفر، مسیرهای نزولی در نوبت و هزاران نکته دیگر!

حقیقت این است که اگر به همه این جزئیات توجه نمی کردند، احتمالاً باید هر چند متر یک بار برای مراقبت از یکی از خودروها توقف می کردیم یا مدام نگران رد لاستیک در طبیعت بودیم، اما ما قصد سفر داشتیم. به درستی

تمام صحرا را زیر پایت می گذارم. تا چشم کار می کرد شن بود. حالا هوا گرم تر شده بود و می توانستیم کاپشن هایمان را در بیاوریم.

انگار در وسط یک دریای بزرگ و بی انتها باشید! همه چیز ماسه بود! محل اصلی تجمع خودروهای آفرود کرمان بود. حالا رانندگانی که عشق به ماشینشان مهمترین ویژگی آن است آمده اند تا خودنمایی کنند!

پایین رفتن از شیب های به ظاهر غیرممکن لذت بخش بود. حوالی ظهر برای ناهار توقف کردیم. ما می توانستیم تفاوت دمای واقعی را احساس کنیم. ما قبلاً حتی با ژاکت‌هایمان یک شب می‌لرزیدیم و حالا دیگر نگران داغ شدن در دوش ماشین در طول روز نبودیم.

آخرین مقصد کویر کلوتاه بود.

این قسمت جنوبی کلوت کویر لوت بود. مکانی چند هزار ساله با سازه های شنی و نمکی مثل شهر نفرین شده! شهری که ناگهان شن و نمک شد!

کلوت‌های شهداد یکی از معروف‌ترین جاذبه‌های کرمان و کویر لوت است، اما اگر به نقشه لوت نگاه کنید متوجه می‌شوید که پهنای این کلوت‌ها چقدر است و تا نزدیک بم ادامه دارد.

اینجا با کویر خداحافظی می کنیم. ما سعی کردیم هر چه سریعتر به شهر برگردیم، اما برای من این آغاز افسانه ها بود.

من هنوز مطمئن هستم که اگر جادو واقعی باشد، اگر افسانه حقیقت داشته باشد، جایی در دل این کویر متولد می شود.

لینک کوتاه : https://iran360news.com/?p=343595

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.