افزونه پارسی دیت را نصب کنید Monday, 21 October , 2024
3

سفرنامه شیراز در سفرنامه اسمارتک نیوز

  • کد خبر : 34446
سفرنامه شیراز در سفرنامه اسمارتک نیوز

این اثر توسط یکی از شرکت کنندگان هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه نویسی اسمارتک نیوز-1401) ارسال شده و در مجله گردشگری اسمارتک نیوز منتشر شده است. اولین تجربه من از سفر به ایران از خوابگاه دانشجویی شروع شد. با همه دوست می شدم، غذای شهرشان را می خوردم و حالشان را می گرفتم. یک روز یکی […]

این اثر توسط یکی از شرکت کنندگان هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه نویسی اسمارتک نیوز-1401) ارسال شده و در مجله گردشگری اسمارتک نیوز منتشر شده است.

اولین تجربه من از سفر به ایران از خوابگاه دانشجویی شروع شد. با همه دوست می شدم، غذای شهرشان را می خوردم و حالشان را می گرفتم. یک روز یکی از بچه ها که اهل بنارویه بود به من زنگ زد و گفت: سلام فری مشهدی، پوسته مشهدی به ما ندادی، بیا استان فارس فالوده شیرازی را به تو می دهیم.

از اسمارتک نیوز بلیط قطار خریدم، کیفم را انداختم و به ایستگاه قطار رفتم. مسیر شیراز به شلوغی مشهد نبود و برای همان شب بلیط گرفتم. وقتی سوار قطار شدم زنگ زدم و گفتم: لطفا از بنارس خارج شوید، من می روم شیراز!

تو راه خوابم نمیبره به عنوان دانش آموز فرهنگ و زبان های باستانی ایران، رفتن به جایی مثل استان فارس برایم بسیار ترسناک بود. لازم به ذکر است اولین سفری بود که به تنهایی رفتم و در هفده ساعتی که سفر قطار به طول انجامید بیدار بودم.

از زمانی که به استان فارس رسیدیم، پنجره قطار را باز کردم و احساس کردم که حتی هوا با هوای همه جا فرق دارد. خود استان فارس مانند ایران کوچکی است. شمال مرطوب و سرد و جنوب گرم و خنک است.

خلاصه داشتم کتاب کتیبه فارسی قدیمی ام را مرور می کردم تا به شیراز رسیدم. من هم مثل این ایرانیان که به وطن برگشته اند اشک خوشحالی می ریختم. کتابم را بستم و گذاشتم توی کیفم. از ایستگاه قطار خارج شدم و دیدم چند تاکسی ایستاده بودند.

راننده تاکسی برخلاف تهران و مشهد آرام ایستاده بود و هیاهویی در کار نبود. من آن را دوست داشتم. سر هر قسمت علامتی داشت و نام مقصد روی آن نوشته شده بود و نیازی به سر و صدای زیاد نبود.

تابلوی پاسارگاد را که دیدم به سمت اولین تاکسی صف رفتم و گفتم: میری؟ گفت: بشین بقیه رو بگو می ریم!

بدون مشکل نشستم و سه تا خانم دیگه اومدن. پر شد و رفتیم. حداقل چهل دقیقه در راه بودیم تا به آنجا رسیدیم. وقتی پیاده شدیم یکی از خانم ها گفت: همین؟

چهل دقیقه پیاده روی می کنیم تا این را ببینیم؟

تمام تاریخ کشور در ذهنم پخش شد، اما سکوت را مناسب تر دیدم. دور آرامگاه قدم زدم و از هر قسمتش لذت بردم، همین سنگ کهنه پهن که از درزها و شکاف هایش بیرون زده بود و بوی کهن ایران را می داد.

از آن طرف زن و شوهر قشقایی را دیدم که سوار موتور می شدند. برای چند لحظه در زیبایی آن خاک گم شدم.

سوار تاکسی که شدیم بدری به من پیام داد که یک ساعت دیگر در تخت جمشید خواهد بود. من هم خوشحال بودم که نزدیک بود دور هم جمع شویم و بالاخره بعد از مدتی او را ببینم و فالوده ام را از او بگیرم.

بیشتر سنگ‌های بستر راه شیراز شبیه شیرهای خفته است. به شیشه ماشین چسبیده بودم که سرم به سقف روی چاله خورد و خلاصه عمیقاً به جاده نگاه کردم که قبلاً هرگز نبود.

راننده گفت: می خواهی پلک بزنی مغزت عکس می گیرد. من نجات یافتم.”

وقتی به تخت جمشید رسیدیم، حتی آن درختان کاج سر راه کاخ اصلی هم برایم جذاب بودند. بعد منظره ساختمان، تخت جمشید، آپادانا، پارسه، حتی تختش، مثلا تخت جمشید، آنقدر زیبا بود که یادم رفت بدری هم هست. با دهان باز و اشک در چشمانم به دروازه ملل رسیدم که دیدم یکی می گوید باورم نمی شود آمدی!

همدیگر را در آغوش گرفتیم و گفتم: هی نمیشه برم فالوده باد مو؟

خلاصه مثل همیشه گفتیم و خندیدیم. این بار بلوار کشاورز و اتاق خواب نبود. وسط دل پیر قدیمی ترین کشور دنیا بود که از ستون های شکسته تا شیرهای ایستاده اش حرفی برای گفتن داشت. آنقدر که حاضرم هر سال بدریه را گلوله باران کنم و از او فالو بگیرم.

لینک کوتاه : https://iran360news.com/?p=34446

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.