افزونه پارسی دیت را نصب کنید Wednesday, 6 November , 2024
2

سرنوشت تلخ دختر 16 ساله در خانه مجردی

  • کد خبر : 260302
سرنوشت تلخ دختر 16 ساله در خانه مجردی

دختر 16 ساله برای فرار از آزار و اذیت مادرش در دام دوستان ناباب گرفتار شد. به گزارش Intiter به گزارش روزنامه ایران، در این 16 سال هرگز آهنگ زیبای مهر مادری را حس نکردم… تنها چیزی که از مادرم در گوشه ذهنم مانده بود، اجبار و دستور و محدودیت بود… از دستش خسته شده […]

دختر 16 ساله برای فرار از آزار و اذیت مادرش در دام دوستان ناباب گرفتار شد.

به گزارش Intiter به گزارش روزنامه ایران، در این 16 سال هرگز آهنگ زیبای مهر مادری را حس نکردم… تنها چیزی که از مادرم در گوشه ذهنم مانده بود، اجبار و دستور و محدودیت بود… از دستش خسته شده بودم. . دستور داد و جرات حرف زدن را نداشت. خانه محل حکومت نظامی مادرم شده بود… دنبال آغوش پر مهر مادری بودم که مرا و آرزوهایم را درک کند…

اینها سخنان دختر 16 ساله ای است که برای فرار از آزار مادرش در دام دوستان نواب گرفتار شد و سایه سرنوشت سیاه بر سرش افتاد.

در بدو ورود و در حین ارائه مدام خمیازه می کشید و کاملاً بی تفاوت به نظر می رسید که با نگاه مادر کمی آرام می گرفت.

اما همچنان سعی داشت با اقدامات خود بی تفاوتی و نارضایتی خود را از آمدن به جلسه مشاوره نشان دهد.

سپس مادر شروع به صحبت کرد. دخترم 3 ماه پیش حدود 8 روز از خانه فرار کرد و در خانه ای در محله ای دور از محل سکونت ما فاسد پیدا شد.

از آن روز به او اجازه ندادم به مدرسه برود یا تلفن همراه داشته باشد. او از اعتماد من و پدرش سوء استفاده کرد و آبروی ما را برد.

ما یک خانواده آبرومند هستیم. شوهرم 25 سال در کارخانه ریسندگی کار می کرد و پول حلال می گرفت. نمی دانم چرا این بچه با ما این کار را کرد.

شکایت دختر 16 ساله

پس از صحبت های این مادر، از آنجایی که نوجوان نگران حضور مادرش بود، از مادر خواستند که دخترش را تنها بگذارد.

نگین نفس راحتی کشید و با صدایی لرزان گفت: کلاس ششم که بودم با دختری به نام سمیرا در مدرسه دوست بودم که آن زمان کلاس نهم بود.

پدر و مادر سمیرا از هم جدا شده بودند و او با خاله و مادربزرگش زندگی می کرد. در آن زمان با پسری دوست بودم و او گاهی سیگار می کشید و مادرم که از این موضوع خبر داشت او را از حرف زدن منع می کرد اما دور از چشم مادرم دوست ماندیم.

این دختر آهی کشید و ادامه داد: وقتی سال تمام شد سمیرا از آن مدرسه رفت و دیگر همدیگر را ندیدیم. چند ماه پیش دوباره از طریق اینستاگرام با هم آشنا شدیم و خیلی دوست داشتیم با هم آشنا شویم. به خصوص که می گفت در محله خانه اجاره کرده و پراید هم دارد. من خیلی تعجب کردم که او یک ماشین داشت و من واقعاً می خواستم آن را ببینم.

چند بار بیرون رفتیم اما چون مادرم خیلی سختگیر بود و می ترسیدم بفهمد نمی توانستم قرار بگذارم. تا اینکه مادرم جراحی شد و من کارهای بیرون از خانه را بر عهده گرفتم. یک روز بعد از بردن برادرم به مدرسه، من هم از رفتن به مدرسه منصرف شدم. او با سمیرا (که روز قبل با او ملاقات کرده بودیم) آمد. راست می گفت که ماشین پراید داشت و خودش رانندگی می کرد.

ابتدا به دخانی فروشی رفتیم و او سیگار خرید و به من تعارف کرد. گفتم سیگار نمی کشم و تا ظهر داشتیم راه می رفتیم و خوش می گذراندیم.

وقت برگشتن به خانه بود اما من هنوز با سمیرا بودم. نمی خواستم برگردم چون از مادرم می ترسیدم. برای همین به خانه سمیرا رفتم و موبایلم را خاموش کردم.

اون شب البته به قول سمیرا یه جشن کوچولو به افتخار من گرفت و دوستاش یه پسر و دوتا دختر رو دعوت کرد.

سفره مشروب و گل هم بود. هر چه دیدم برایم تازگی داشت، اما دلم خیلی گیج شده بود. احساس دوگانه ای داشتم؛ دلم برای خانواده ام تنگ شده بود و خوشحال بودم که در چنین فضایی تنها هستم.

احساسم را به سمیرا گفتم. او هم گفت بهتر است به خانه برنگردی و خاطراتش را برایم تعریف کرد و من کمی آرام شدم.

با خودم گفتم چه بهتر که با سمیرا بدون آقا زندگی کنم.

شب بعد سمیرا و دوستانش با هم گل کشیدند و به بهانه خرید آب میوه همه بیرون رفتند و فقط من و میلاد ماندیم!

میلاد پسری 24 ساله بود و از شب قبل خیلی به من علاقه داشت.

وقتی همه رفتند یک گل به من داد تا بکشم. من که تا حالا سیگار نکشیده بودم حالم بد شد و میلاد خیلی لطف کرد بهم کمک کرد حالم بهتر بشه و اون شب در حالی که وضعیت روحی خوبی نداشتم بهم تجاوز کرد…

حوالی ساعت 12 نیمه شب سمیرا و بقیه آمدند و من با اشک ماجرا را برایش تعریف کردم. خیلی خونسرد گفت الان چی شده ما با هم دوستیم و باید خیالمون راحت باشه… 5 روز به همین منوال گذشت تا اینکه پلیس با شکایت پدر و مادرم مخفیگاه ما را پیدا کرد. در بازجویی ها به آنها نگفتم که به من تجاوز شده است. چند روز پیش به مادرم گفتم که خیلی عصبانی شد و مرا خیلی زد. از رفتار مادرم خسته شدم. از طرفی من هم از اتفاقی که برایم افتاده عصبانی هستم. می خواستم آغوش مادرم را داشته باشم تا بتوانم این درد بزرگ را تحمل کنم.

ایده متخصص

سحر بوجارزاده، مشاور و دستیار:

نگین در خانواده ای با شیوه فرزندپروری مستبدانه یا سخت گیرانه بزرگ شد. مادرسالاری و پدر در حاشیه هستند. کنترل خانواده توسط مادر باعث ایجاد فاصله بین مادر و نوجوان شده است به طوری که نوجوان از محیط خانواده دوری می کند. نوجوان خلاء عاطفی شدیدی دارد. در اتفاقی که افتاد، نگین به دلیل تجاوز جنسی به PTSD مبتلا بود که به دلیل سردی و تهدید محیط خانواده مورد بی توجهی قرار گرفت و در درازمدت می تواند مشکلات جدی تری را به دنبال داشته باشد. دستور دادن به کودکان تا زمانی که کودکان فضای گرم خانه را لمس کنند قابل اجراست.

فقط رعایت قوانین خانه سرد است و برای رهایی از این حس آزاردهنده، دختر و پسر به سراغ کسانی می روند که در ظاهر با آنها مهربان هستند و سعی می کنند در دل آنها را فریب دهند. آغوش مهربانانه والدین به ویژه مادر در خانه مهم و ضروری است. تا زمانی که کودکان این احساس را تجربه می کنند، هرگز از غریبه ها پناه نمی گیرند. والدین باید یاد بگیرند که فرزندان خود را به درستی دوست داشته باشند. والدین باید این مهم را بیاموزند زیرا بیرون از خانه افرادی هستند که سعی می کنند با این ترفند فرزندان خود را فریب دهند.

لینک کوتاه : https://iran360news.com/?p=260302

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.