افزونه پارسی دیت را نصب کنید Friday, 22 November , 2024
6

دفتر خاطرات سفر 3 دلاری: درباره خودتان

  • کد خبر : 327865
دفتر خاطرات سفر 3 دلاری: درباره خودتان

این اثر توسط یکی از شرکت کنندگان هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه نویسی اسمارتک نیوز-1401) و در مجله گردشگری اسمارتک نیوزمنتشر شده است. کوهنوردی سفری است مثل زندگی… از دور مسیر هموار به نظر می رسد. با هر قدمی که برمی دارید متوجه مسیر شیب دار آن خواهید شد. اگر غذا و همسفر خوب همراه نداشته […]

این اثر توسط یکی از شرکت کنندگان هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه نویسی اسمارتک نیوز-1401) و در مجله گردشگری اسمارتک نیوزمنتشر شده است.

کوهنوردی سفری است مثل زندگی… از دور مسیر هموار به نظر می رسد. با هر قدمی که برمی دارید متوجه مسیر شیب دار آن خواهید شد. اگر غذا و همسفر خوب همراه نداشته باشید، بار خود را روی زمین می گذارید و حتی به قله فکر نمی کنید.

فقط کافی است کمی پشتکار و روحیه ماجراجویی داشته باشید تا از سفر لذت ببرید و با سختی های مسیر روبرو شوید. از لحظه تماس انگشتان پا با بالا در امان باشید. همه سختی های مسیر ناگهان به هوا بلند می شود و هیجان تمام وجودت را فرا می گیرد.

من دانشجوی دانشگاه شیراز بودم. هر جمعه ساعت 5 صبح بیدار می شدیم و با اعضای انجمن کوهنوردی به کوهنوردی یا کوه نوردی می رفتیم. هوای شیراز واقعاً بستر بیشتری می‌خواهد، اما عشق به قله باعث شد برای شناختن آن خواب را رها کنم.

اواخر جولای 2017 بود که تصمیم گرفتیم یکی از قله های دانا به نام حوض دال را صعود کنیم. آخرین عروج آماده سازی دماوند بود. معمولا مسیرهای کوهنوردی خارج از استان و برای چند روز از مدتی قبل کاملا برنامه ریزی شده بود و همه در حال برنامه ریزی بودند.

برای گذراندن شب در کوهستان مجهز بودن به امکانات کامل مانند چادر، گتر، کیسه خواب و … ضروری است. برای اطمینان کامل البته اگر خوش شانس باشید می توانید قله هایی را که پناهگاه دارند از قبل رزرو کنید تا بتوانید شب را بدون چادر و در مکانی سرپوشیده بگذرانید تا صبح بدون خستگی به قله صعود کنید.

معلم گفت که دما خوب است و لباس گرم لازم نیست. یک لباس نازک با یک سویشرت خنک که اگر سرما خورده اید بپوشید.

من یک دختر جنوبی بودم و پوست و استخوانم بیشتر به گرما عادت کرده بود. به دلیل مسافت زیاد و هدر رفتن لباس های زمستانی در جنوب، تمام لباس ها را در اتاق خواب نگه داشتم. بالاخره چه کسی وقتی 45 درجه است کت می پوشد؟

قبل از شرح ماجرا باید بگویم که بیشتر کولرهای شیراز کولر آبی هستند. متأسفانه بدنم به آب سرد بسیار حساس بود و در ابتدا و انتهای هر سفر سرد، مقدار زیادی غذا می خوردم.

شب قبل از حرکت باد به شدت از من استقبال کرد. یکی از دغدغه های سفرم را برآورده کردم و داشتم سرما می خوردم.

صبح زود با یک کوله پشتی 45 کیلویی که هم وزن من بود رفتم. معمولاً در انتهای اتوبوس هر کدام از ما دو صندلی نزدیک به هم انتخاب می کردیم و شیطنت می نشستیم. وسط راه به آوازهای شماعی زاده گریه می کردیم.

اون روز اما برق نبود… مثل همه سرماخوردگی های احمقانه قبل، گوشه ای دراز کشیده بودم و کنار کولر خوابیده بودم!

صعود به قله حوض دال که بلندترین و مشهورترین قله کوه دانا است. از شیراز باید به شهر سیسخت در استان کهگیلویه و بویراحمد بروید. زیبایی شهر سی سخت بر همه افرادی که به غرب و جنوب غرب کشور سفر کرده اند پوشیده نیست.

بعد از سه ساعت به کنار کوه رسیدیم. با تنی خسته و حال بد از اتوبوس پیاده شدم، کوله پشتی سنگینم را روی دوشم گذاشتم و راه افتادم.

بینی من به دلیل سرماخوردگی کاملاً پر شده بود و فقط از طریق دهان می توانستم نفس بکشم. هوای سرد را کم کم حس می کردم و تنها لباسم یک عرقچین نازک بود که گرمم نمی کرد.

سنگینی کوله پشتی باعث خفگی بدن ضعیفم شد و باد شدید و گرفتگی بینی مانع نفس کشیدنم شد.

من آخرین نفر از بچه هایی بودم که راه می رفتم و کم کم خودم را متقاعد کردم که این بادها مرا زمین نمی زند. در طول مسیر توقف کردیم تا نفسی تازه کنیم، اما کفاف مانع من نشد.

بعد از صبحانه جان تازه ای در من دمید. سعی می کردم بر سرما، سنگینی و بیماری غلبه کنم. من راه افرادی را می رفتم که در خدا قوی هستند. به محض اینکه خسته می شدم می ایستم.

در یکی از توقف‌هایمان، معلمم از من خواست که با یکی از مربیان آهسته‌تر حرکت کنم و بیشتر توقف کنم تا به خودم صدمه نزنم. او با بقیه دخترها رفت تا زودتر به پناهگاه برسند.

مست از تخلیه فشار رفتم پیش مربی و از قضا او هم در این بین معده درد داشت. کالسکه را با لبخند به همسرش دادم و به تنهایی شروع به راه رفتن کردم.

برای اولین بار خودم را در میانه راهی که هرگز تصورش را نمی کردم تنها یافتم. آفتاب نرم شده بود و به دره ای در وسط راه رسیدم. مدتی در لبه دره نشستم.

در مقابلم چیزی جز سرسبزی و عظمت نبود. غرق زیبایی دیدن تصویری شدم که نه دوربینی برای ثبت آن داشتم و نه زبانی برای توصیف.

با غروب خورشید به دشتی سرسبز رسیدم. از دور ساختمان پناهگاه می درخشید و در کنار آن گروه هایی که چادر زده بودند.

او در یک کیسه خواب در گوشه ای از پناهگاه جمع شده بود. از سرما هر چند دقیقه یکبار بیدار می شدم. فقط می خواستم شب به صبح برسد. صبح به صحبت های معلم فکر کردم.

او گفت هرکسی که نمی خواهد به قله صعود کند می تواند در پناهگاه بماند. سرما امنیتم را بریده بود. او علاوه بر بیماری، از خستگی و بی خوابی نیز رنج می برد. وسوسه شدم که یک لحظه بمانم، اما نمی خواستم شیرینی صعود را از دست بدهم…

من در اوج بودم و به تمام اتفاقات این دو روز فکر می کردم. شدت باد از پناهگاه به سمت بالا مرا به حرکت در می آورد و اغلب نفسم را در سینه ام حبس می کرد.

بار سنگینی که به دوش میکشیدم، سرمای نابهنگام، لباسهای نخی نازک که تصادفی انتخاب شده بود و… همه اینها باعث شد که 4350 متر بالاتر از خودم باشم و خدا را بیشتر از همیشه بهم نزدیکتر احساس کنم.

لینک کوتاه : https://iran360news.com/?p=327865

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.