این اثر توسط یکی از شرکت کنندگان هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه نویسی اسمارتک نیوز-1401) و در مجله گردشگری اسمارتک نیوز منتشر شده است.
اینجوری کمپ رو ترک کردم هوای تابستان در کره بسیار گرم و مرطوب بود. از در اصلی خارج شدم و با کمک راننده تاکسی که آنجا بود چمدانم را در صندوق عقب ماشین گذاشتیم.
روی صندلی عقب نشستم. بعد از دادن آدرس هتلی که قبلا رزرو کرده بودم، راه افتادیم. در بین راه راننده موسیقی پخش کرد و صدای ساز و آواز مرد طنین انداز جالبی داشت.
پس از پرسیدن آهنگ به زبان انگلیسی، همراه با لهجه قوی کره ای، مجری پاسخ داد: «این یک موسیقی سنتی کره ای باستانی به نام پانسوری است. معمولاً شامل یک داستان است. این خواننده با احساس خوب حالات غم و شادی را بیان کرد.»
بعد از صحبت با راننده متوجه شدم که کمی شبیه نقالی در ایران است. از موسیقی لذت بردم. در راه، چند ساختمان پیشرفته و بسیار بلند نظرم را جلب کرد. برخی از آنها دارای تابلوهایی با تصاویر متحرک بودند. برخی دیگر تابلوهای ساده با نوشته کره ای داشتند.
از کنار مکانی مشابه کاخ های سنتی کره ای با دیوارهای کوتاه گذشتیم. در اطراف آنها افرادی با لباس های قدیمی کره ای بودند.
راننده، پیرمردی خوش اخلاق و مودب، توضیح داد: “این بافت باستانی به دلیل معابد و آثار تاریخی است. داخل آن مانند موزه است. رفت و آمد عموم آزاد است. نام لباس سنتی هانبوک است. می توانید اجاره کنید. در اطراف این مکان.”
بعد از رسیدن به هتل از راننده تشکر کردم. رفتم پذیرایی هتل. بعد از دادن مشخصات، ضمن خوشامدگویی، کارت و شماره اتاق را گفتند.
با کمک پسری که آنجا بود، چمدان را به سمت آسانسور بردم. به طبقه پنجم رفتم. کارت را در قفل در می گذارم. در را باز کن. بعد از خم شدن و نشستن از پنجره به بیرون نگاه کردم.
اینچئون یک شهر بندری زیبا در کره جنوبی بود. از اینجا می توانید دریای آبی بی پایان را به طرز شگفت انگیزی ببینید. بعد از دیدن این صحنه به ساعت نگاه کردم. ساعت چهار سیزده بعد از ظهر بود. خورشید کمتر بود. آسمان ابری تر بود.
لباس های خنک تر از قبل پوشیده بود. پس از برداشتن کیف پول و کارت هتل، به سمت میز پذیرش رفتم. بعد از مرتب کردنش با تاکسی به سمت هتل رفتم. به سمت دریای اینچئون حرکت می کنیم.
شیشه ماشین پایین بود. نزدیکتر که شدیم هوا تلخ تر شد و بوی دریا تندتر شد. بعد از پرداخت هزینه تاکسی به راهم ادامه دادم.
چیزی که توجه من را جلب کرد کارتخوان داخل تاکسی و دسترسی آسان مردم بود. این در حالی است که شهروندان ایرانی به دلیل تحریم های آمریکا اجازه نداشتند کارت بانکی داشته باشند و فقط می شد از پول نقد استفاده کرد.
از پله ها پایین رفتم به سمت مسیر سنگفرشی که از قسمت شنی بالاتر بود. صدای امواج دریا به گوش می رسید.
ساحل شنی تمیز بود. امواج دریا بر سر او می رقصیدند. کمی جلوتر، صخره های کوچک بیرون زده از آب، جایی که امواج متلاشی کننده اطراف آنها سفید شده بودند، جلوه ای زیبا و باشکوه را با آسمانی که اکنون کاملاً ابری شده بود ایجاد کردند.
بعد از مدتی اقامت و لذت بردن از منظره گرسنه به سمت قسمت آسفالت حرکت کردم. دکههای کوچکی برای خوردن تنقلات خیابانی وجود داشت.
بوی پیچیده بسیار مطبوعی بود. من دو تا از ظرف ها را سفارش دادم که ظاهر خوبی داشتند. اولی یک دفترچه قرمز با تکه های سفید داخل و کمی آبکی بود. دومی کوردوگ بود که سوسیس سرخ شده با پنیر و قاچ های سیب زمینی بود.
دوکبوکی حاوی تکههای کیک برنج، سوسیس، پاستا و مقداری پنیر پیتزا بود و طعم تند و دلپذیری داشت. کورن داگ شیرینی که شیرین بود به ذائقه من نبود.
داشتم می خوردم که بارون شروع به باریدن کرد، اما بارون مثل ایران خیس و دلپذیر نبود، اما بارون زیاد و زیاد بارید. خیلی تکان دهنده بود
زن فروشنده در غرفه به زبان انگلیسی شکسته گفت: “باران ها در کره اغلب اسیدی هستند و سفر بدون چتر یا بارانی مناسب نیست.”
سعی کردم با تاکسی به هتلم برگردم اما به دلیل بارندگی شدید نتوانستم تاکسی بگیرم.
با راهنمایی خانم غرفه که مردم ایمو با او تماس می گیرند، متوجه شدم که در این زمان ها تاکسی ها کار نمی کنند. چون احتمال تصادف زیاد است و هزینه زیادی برای آنها دارد. باید با مترو به هتل برگردم.
به لطف ایمو، با سه دختر نوجوان که مشتری بودند و به سمت مترو می رفتند، آنجا را ترک کردم. زیر چتر یکیشون ایستادم.
هر سه ساکت و خجالتی بودند. چیزی نگفتند. خیلی سریع به پله های مترو رسیدیم. از پله ها پایین می رویم.
آب باران جمع شد و به زیر زانو رسید. با راهنمایی دخترا به سمت دستگاه بلیط رفتم. از آنجایی که امکان استفاده از کارت بانکی وجود نداشت، از پول نقد استفاده کردم و بلیط خریدم.
بعد از تشکر و خداحافظی به سمت ایستگاه راه افتادم. در همان لحظه اولین قطار رسید و من سوار شدم. افراد زیادی نیست. صندلی های مترو زرد، آبی و صورتی بود.
با دقت نگاه کردم و به برچسب روی دیوار مترو نگاه کردم، متوجه شدم که صندلی های زرد برای افراد مسن یا کم توان جسمی، صورتی برای افراد باردار و صندلی های آبی برای افراد دیگر است.
با دیدن این موضوع متوجه شدم تم هایی که در ایران پرورش می یابد در کره اجرا می شود. بعد از 20 دقیقه به ایستگاه مورد نظر رسیدم و از قطار پیاده شدم.
خوشبختانه مترو نزدیک هتل بود. کمی خیس شدم به سمت هتل دویدم. رفتم تو اتاقم بعد از تعویض لباس های خیس، در رختخواب خوابم برد.