به گزارش رکنا، نهم آذرماه 1402 یک نزاع خانوادگی به مرکز فوریت های پلیسی اعلام شد.
ماموران بعدا به محل اعزام شدند. یکی از همسایه ها که به پلیس گزارش داد به ماموران گفت: در خانه بودیم که ناگهان صدای جیغ همسایه را شنیدیم. او از ما کمک خواست و مدعی شد که پسرش به او و همسرش آسیب رسانده است. در پی اظهارات همسایه، ماموران به آپارتمان رفتند اما مرد 25 ساله با قمه دم در آمد و قصد تسلیم شدن را داشت. وی با وجود دستورات ماموران از محل متواری شد که پلیس با گاز اشک آور او را در صحنه دستگیر کرد و والدینش به سرعت به بیمارستان منتقل شدند.
مادر خانواده در تشریح ماجرا به پلیس گفت: در خانه نشسته بودیم که پسرم بر سر پول مواد مخدر با پدرش درگیر شد و سپس با قمه خود را کشت. .
ساعتی بعد کادر درمانی بیمارستان اعلام کردند که این مرد 75 ساله به دلیل شدت جراحات وارده فوت کرده و جسد با دستور قضایی به پزشکی قانونی منتقل شد. پس از تکمیل تحقیقات، پرونده ارجاع شد. بند 13 دادگاه کیفری یک استان تهران.
در دادگاه چه گذشت؟
در ابتدای جلسه مادر متهم در جایگاه قرار گرفت و گفت: به عنوان یک مادر نمی توانم برای پسرم درخواست مجازات کنم. نه شکایتی از جراحاتم دارم و نه درخواستی برای دریافت جهیزیه همسرم.
پس از آن برادر متهم به نمایندگی از 4 برادر و خواهر خود در جایگاه قرار گرفت و گفت: برادرمان پدر سالخورده ما را به طرز فجیعی کشت. قتل رسیده، نمی گذریم و درخواست می کنیم. انتقام گرفتن علاوه بر این، میخواهیم غرامتی را برای صدماتی که باعث مرگ پدرمان نشده است، دریافت کنیم.
متهم سپس در جایگاه قرار گرفت و اتهام خود را پذیرفت و گفت: چند سالی بود که مواد مصرف می کردم و بارها برای خرید مواد از پدرم پول می گرفتم. شب حادثه به خاطر خماری قرص های زیادی خورده بودم و حالت عادی نداشتم به همین دلیل به سراغ پدرم رفتم و از او خواستم به من پول بدهد. اما پدرم شروع به بد گفتن کرد و من عصبی شدم و به سمت قمه ای که مدت ها زیر تختم پنهان کرده بودم رفتم و آن را گرفتم و یکی دو ضربه به پدرم زدم. در آن لحظه مادرم سعی کرد جلوی درگیری را بگیرد که من با پشت قمه چند ضربه به او زدم. باور کنید من قصد کشتن پدرم را نداشتم و حالا شرمنده خانواده ام هستم.
قاضی از متهم پرسید: قمه را از کجا آورده است؟
متهم پاسخ داد: مال پدرم بود. چند وقت پیش از زنجان خریده بودم و چون دستم بود ازش گرفتم و گذاشتمش زیر تختم.
قاضی گفت: مگه نگفتی حالت عادی نیستی؟ آن موقع چطور توانستی مادرت را با قمه بزنی؟ چرا مثل پدرت برنده نشدی؟ فکر نمی کنید اظهارات شما متناقض است؟
متهم پاسخ داد: تمام اتفاقات آن شب را به خاطر ندارم.
پس از پایان دفاعیات متهم، قضات برای صدور رأی وارد دادگاه شدند.