به گزارش رکنا، اینها بخشی از اظهارات زن 35 ساله ای است که با دستور قضایی برای ملاقات با پسر خردسالش به کلانتری مراجعه کرد. این زن جوان ماجرای تاسف بار خود را به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمال مشهد گفت: پدرم عاشق دختری بود که در جوانی نمی توانست با او ازدواج کند اما پس از این ماجرا، یک روز به سراغ او رفت. خانه عمه برای انجام کارهای ساختمانی به خانه پدربزرگم رفت. آش رفته بود عاشق دختر خاله اش شد و خیلی زود سر سفره عقد نشست اما از اول زندگی مشترک مدام با هم دعوا می کردند و هیچ تفاهم اخلاقی نداشتند.
بالاخره در میان این دعواها و دعواهای خانوادگی من و 3 خواهر دیگرم به دنیا آمدیم و با همه فراز و نشیب های روزگار بزرگ شدیم. در آن زمان پدرم در یکی از شرکت های قطار مسافربری کار می کرد که متاسفانه دوستان نباب او را گرفتند و او شروع به مصرف مواد کرد. در این شرایط بود که پدرم از کار اخراج شد و برای امرار معاش به کار ساختمانی مشغول شد.
خلاصه داستان، زمانی که من و خواهرانم جوان بودیم، مادرم به سرطان مبتلا شد و زندگی ما به کلی تغییر کرد. پدرم که دوست نداشت من و 3 خواهر دیگرم در خانه بمانیم، در عرض 2 سال با همه ما ازدواج کرد تا دنبال زندگی و سرنوشت خودمان باشیم، اما من پسر دیگری را دوست داشتم و می خواستم با او ازدواج کنم. پدرم وقتی متوجه این موضوع شد مرا کتک زد و با لگد در خانه حبس کرد تا اینکه مجبور شدم با اولین خواستگارم سر سفره عقد بنشینم. «بهروز» جوان ثروتمندی بود، اما عادت های خوبی نداشت. او بسیار خشن و پرخاشگر بود و هر جمله ای که می گفت حاوی برخی فحاشی ها بود. اما وقتی متوجه شد که در نوجوانی به پسر دیگری علاقه مند هستم، رفتارش بسیار ناخوشایند شد و همچنان به من ضربه زد. او معتقد بود چون قبلاً به جوان دیگری علاقه داشتم، اکنون با افراد دیگر رابطه غیراخلاقی دارم. با اینکه چند سالی بود که بهروز گوشی من را در اختیار داشت، باز هم به من شک داشت. چند بار با عصبانیت به خانه پدرم رفتم، اما چون پدرم مرا قبول نکرد، مجبور شدم دوباره به خانه برگردم، خانه ای که دیگر علاقه خاصی به من نداشت.
آخرین بار که به دلیل شدت ضرب و شتم همسرم در بیمارستان بستری شدم، تصمیم گرفتم که طلاق وقتی بهروز که منتظر چنین فرصتی بود، تهدید کرد که در صورت طلاق از همه حقوقم می گذرد، اما من نمی توانستم حضانت دخترم را که تازه به مدرسه رفته بود به او اعتماد کنم و رفتم. من و خونه عمه ام یه مدت وارد این ماجرا شدیم. از طرفی چون نمی خواستم سربار اطرافیانم باشم، بیرون از خانه شغلی پیدا کردم و برای تامین مخارج زندگی ام دست به کار شدم. «بهروز» با سروصدا به خانه خاله ام آمد و دخترم را با خود برد که متوجه شد من بیرون از خانه کار می کنم. الان یک سال از آن ماجرا می گذرد و من از دیدن دخترم جان می دهم. به همین دلیل به دستگاه قضایی پناه بردم و با حکم قضایی موفق شدم دخترم را ملاقات کنم اما دوست دارم…
با دستور ویژه سرگرد احمد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمال مشهد) نه تنها امکان حضور مجدد مادر با دخترش در مرکز پلیس فراهم شد، بلکه اقدامات مشاوره ای نیز ادامه یافت تا آنها به زندگی مشترک بازگردند. در بخش مددکاری اجتماعی
داستان واقعی با همکاری پلیس پیشگیری