به گزارش رکنا، همه از ظاهر پسرخاله ام تعریف کردند. هوش و استعداد او حرفی برای گفتن نداشت. آشنایانش حقیقت را گفتند. پسر عمویم یک سر و گردن از من بلندتر بود و دخترهای دیگر خانواده هم به او تعارف کردند و همین حرف ها باعث شد حساسیتم تبدیل به حسادت شود. حرف دیگران مرا حریص می کند. دیپلم گرفتم و رفتم دانشگاه. پسر عمویم هم به دانشگاه رفت و در ترم اول دانشجوی ممتاز شد. با این وضعیت مدرسه و دانشگاه را بیشتر ترک می کردم، راستش را بخواهید احساس حقارت و خودانتقادی می کردم.
با یکی از همکلاسی هایم درد دل کردم. دختر خوبی بود چندین بار به خانه اش رفته بودم. وقتی نگرانی هایم را به خواهر بزرگترم گفتم، خندید و گفت: تو دختر خیلی ساده ای هستی، نگران دنیا نباش و مراقب خودت باش، من و خواهر دوستم هر روز بیشتر با هم ارتباط داریم. با هم در پارک ملاقات کنید
اولین سیگار را به من داد.
بعد گفت برای اینکه شب موقع امتحان بیدار بمونی و بیشتر درس بخونی مواد مخدر باید آن را در چای حل کرده و بنوشید. با چشمان بسته و بدون اینکه بدانم به آن گوش دادم. بدنم خیلی زود معتاد تریاک شد.
پدر و مادرم نگران تغییر حرکات و رفتار من بودند. دو ماه از ماجرای اعتیاد من می گذرد. بالاخره به مادرم گفتم. تحصیلاتم دچار افت شدید شد و در این مدت تمام پولی که از خانواده ام گرفتم خرج مواد مخدر و سموم کردم. نمی دانستم چه کنم، از ترس پدرم فرار کردم و با اتوبوس به مشهد آمدم. می خواستم به خانه عمویم بروم و از او کمک بخواهم.
در خیابان یک موتورسوار گوشی ام را گرفت و فرار کرد. به کلانتری رسیدم. با دیدن تابلو در اتاق مشاوره قلبم گرم شد. کارشناس اجتماعی کلانتری، آنچه را که می خواستم گفتم. اینکه خسته ام و از خودم متنفرم. اینکه من دختر حسودی بودم و احمق بودم.
اینکه از سرنوشتم بیزارم و دلم برای پدر و مادرم می سوزد. او خیلی زحمت می کشد تا من و برادرانم یک لقمه نان حلال بخوریم.
شاید تبعیضی که خانواده ام بین من و پسر عمویم ایجاد کردند باعث شد کار احمقانه ای انجام دهم. از اینجا به خانواده ام زنگ زدند. عمویم هم آمده، آدم عاقل و صبوری است. با وجود گریه های مادرم و اشتیاق پدرم به تلفن، او گفت که گوشی شما را به قیمت یک تار مو به سرقت برده اند که باعث شرمندگی من شد.
این را هم بگویم که مقایسه ای که بین پدرم و عمویم انجام دادم در این مشکل نقش داشت. او نفهمید که یک کارگر برای حفظ جانش جان خود را فدا می کند، اما با همه اینها اجازه نداد. خجالت کشیدن از دیگران و کمبود یا نداشتن کمبود.
بهترین دوست آدم در زندگی خانواده اش هستند، من می خواهم اشتباهات گذشته را جبران کنم و مثل خودم دختر خوبی باشم نه مثل بقیه!
خبرنگار: غلامرضا تدینی راد