بیش از 40 سال از درگذشت جلال الدین همایی از اساتید برجسته فرهنگ، ادبیات و تاریخ ایران می گذرد.
وی درباره تاریخ ولادت و نام خود می گوید: «در حوالی سحرگاه چهارشنبه شب غرارمضان 1317 هجری قمری به دنیا آمدم، طبق تاریخ 12 دی 1278 و 12 دی 1300 در محله پاغله (یکی از محله های جنوب شرقی اصفهان) در خانه ای که از پدرش به ارث رسیده بود.
نام اصلی که پدر به خادم داده و در پشت کلام الله مجید ثبت شده، جلال الدین و نام خانوادگی همایی است. اما طبق قاعده معمول فارسی، در نام هایی مانند جلال الدین، کمال الدین و ضیاءالدین پسوند حذف می شود و می گویند جلال، کمال و ضیا، پسوند حذف شده و در شناسنامه به صورت «جلال» نوشته می شود. من از هر دو شکل در مقالات و نوشته ها استفاده کرده ام.
وی در مورد تحصیلات خود نیز گفت: در آن روزگار، مطالعه و تمرین بچه ها از چهار پنج سالگی مرسوم بود. من هم از چهار سالگی نزد پدر و مادرم درس خواندم. مادرم درسی را که پدرم به من میداد تکرار میکرد و به من کمک میکرد تا آن را یاد بگیرم، بنابراین مادرم با خواندن قرآن و ادعیه مثوره و گلستان و غزلیات حافظ به من کمک کرد.
نزدیک خانه ما زنی صالح و فداکار و خدادوست به نام نبات بیگم معروف به ملاباجی بود. دروس را در خانه نزد پدر و مادرم یاد گرفتم و او دروس را تکمیل کرد. خاطره ای بسیار خسته کننده و آزاردهنده از آن دوران دارم و آن این است که هر روز برای رفتن به خانه ملاباجی باید از کوچه سنگفرش خلوت رد شوم، دکه یکی از اعیان و خان های محله، یکی از وابستگان ظل السلطان، در آن کوچه بود و همیشه باز بود. سگ زرد بی ادبش و مهترزاده بی ادبش که سگ را روی رهگذران پرتاب می کرد، بیشتر روزها درد و رنج بزرگی بود. مخصوصاً برای بچه های چهار و پنج ساله من که از آن خیابان رد شدند و از آن طرف به مدرسه رفتند و من هر روز که به تنهایی به مدرسه می رفتم از این قلدری مستثنی نبودم. پدرم متوجه ماجرا شد و بعداً مرا به مدرسه میرزا عبدالغفار در پاکلیه فرستاد که مسیرش از این کوچه نمی گذشت.
او در زندگی نامه خود آورده است که حتی یک دقیقه از وقت خود را جز درس خواندن صرف هیچ کاری نکرده است و همزمان در مدرسه پدرش شاهنامه، کلیات سعدی و برگزیده قاآنی و غزلیات محمدخان دشتی را شبانه می خواند. شاید عصر بعد از درس پدرم به محض اینکه از اتاق بیرون می رفتم از پله های جلوی اتاق در ایوان خانه از خستگی و بی خوابی به پایین می افتادم و مادرم از اتاق کناری بیرون می آمد و مرا به رختخواب می برد.
وی در محضر اساتیدی چون مرحوم آیت الله محمدباقر درچایی، آشیخ علی یزدی، سید محمدکاظم کروندی اصفهانی، آخوند ملا عبدالکریم گزی، حاج میرمحمدصادق خاتون آبادی، شیخ اسدالله قمشایی، ملا عبدالجواد آدینه ای، آغاعلی محمدی، عاشیخه میخه، تلمذ کرد. ذکار و میرزا ابوالقاسم ناصر حکمت احمدآبادی و به گفته خودش از سال 1328 هجری قمری حجره ای در مدرسه نیمورد وجود داشت که تا سال 1348 شمسی مورد استفاده قرار می گرفت. «امسال بر اثر تغییر قانون پوشش و عوامل دیگر، رشتههای آموزشی مختل شد و دانشآموزان بههم ریخته و مدارس خلوت شدند، بهطوری که اداره فرهنگ و اوقاف اصفهان اتاقهای برخی از مدارس بزرگ را برای نگهداری اجناس به شرکتها اجاره داد و من نیز به زور سالن مدرسه را تخلیه کردم و این در 303848 هجری قمری بود.»
وی با بیان اینکه اولین دوره متوسطه در سال 1304 در اصفهان صادر شد، از زیر دست او رفته است، می گوید: تدریس در دبیرستان عمدتاً برای حمایت بوده است، هرچند که تأثیری نداشته است. همایی در سال 1308 هجری شمسی با حقوق هشتاد تومان در حالی که همان لباس روحانیت را بر تن داشت، وارد آموزش و پرورش رسمی شد، زیرا آن را خدمت موقت می دانست.
وی درباره تعویض لباس هم می گوید: طبق قانون رسمی آن زمان به دلیل داشتن جواز مدرسه و جواز اجتهاد معاف بودم و هیچکس انصافاً به من اعتراض نمی کرد اما وضعیت تهران و آذربایجان را به گونه ای دیدم که تصمیم گرفتم لباسم را عوض کنم.
همایی کمی بعد برای تدریس فلسفه و ادبیات به تبریز می رود و همزمان کتاب تاریخ ادبیات خود را می نویسد. در سال 1310 به تهران منتقل شد و در مدارس راهنمایی دارالفنون و شرف به تدریس پرداخت. در این دوره شاگردانی چون ذبیح الله صفا، حسین خطیبی و علی اکبر شهابی تربیت کرد. در سال 1319 به تدریس در کلاس ششم ادبیات منصوب شد که در آن زمان زیر نظر دبیرستان بود و مختص دانش آموزان سال اول و دوم مدارس مقدماتی سراسر کشور بود.
سپس به دانشگاه تهران می رود. وی همچنین درباره تحصیل در دانشگاه تهران می گوید: «در سال 1319 هجری شمسی علاوه بر دبیرستان، به کلاس ادبیات ویژه دبیرستان نیز گمارده شدم که بین دبیرستان و دانشگاه برزخی بود و پس از آن در یکی از کوچه های لاله زار در دانشکده حقوق قدیم معلم کلاس روزنامه نگاری بودم و کم کم از دبیرستان به دانشگاه رفتم.
موضوعات من در دبیرستان متون فارسی، تاریخ ادبیات و صنایع ادبی، عروض و اصطلاحات علمی بود. مدتی جزوه فلسفه و کلام تدریس کردم.
تدریس من در دانشکده حقوق چندین سال فقه بود، سال سوم فقه و هیچ اجرتی در این زمینه دریافت نکردم و صرفاً برای خدمت به علم و دین بود. با اینکه ده دوازده سال زحمت کشیدم، اما خوشحالم که فقه آن دانشکده را که قبلاً چندان مناسب نبود، ارتقا دادم و هم دانشجویان و هم اساتید متوجه شدند که فقه یکی از ارکان اصلی فقه و حقوق است.
در دانشکده ادبیات در مقاطع کارشناسی و دکتری در رشته هنرهای ادبی تدریس کردم. در سال 1345 به درخواست خودم بازنشسته شدم. و سپس به عنوان استاد ممتاز انتخاب شدم و به همین دلیل در درس من وقفه ایجاد نشد و حتی پس از بازنشستگی نیز به تدریس ادامه دادم.»
جلال الدین همایی درباره هدف فردوسی از خلق شاهنامه می گوید: «شاهنامه استاد حکیم ابوالقاسم فردوسی نغمه ای مردانه و صدای روح انگیزی است که از دهان یکی از آزادگان جهان شنیده می شود.
شاهنامه فردوسی نه تنها بنیان نوین ایران است، بلکه نوسازی جهان بشریت است.
شاهنامه حکیم فردوسی بزرگترین هدیه ای است که یکی از آزادگان شریف ایران به جهان بشریت تقدیم کرده است.
شاهنامه فردوسی گنجینه ای است پر از گوهرهای آبدار حکمت و فصاحت که مایه مباهات زبان فارسی و نژاد ایرانی است و جهان بشریت را زینت می دهد.
شاهنامه فردوسی مظهر ادبیات فارسی و افتخار نژاد ایرانی است. شاهنامه فردوسی شاهکار شعر و ادب فارسی و یادگار تاریخ و حماسه ایران باستان است.
یکی از اهداف بزرگ فردوسی در نظم شاهنامه حفظ زبان و ملیت فارسی و نوسازی ایران باستان بود. به بیان روشن تر، هدف فردوسی از خلق شاهنامه، احیای تاریخ پرافتخار و کهن ایران و در عین حال خلق ایرانی نو و نو بود که مظهر آزادی و دارای صفات جوانمردی و مردانگی در عین حال، صاحب صلابت و قدرت برای پاسداری از کشور و جلوگیری از هجوم و ظلم این سرزمین و دیار است.
هدف فردوسی تربیت مردانی بود که به فضایل انسانی و صفات اخلاقی آراسته باشند. این به این دلیل است که قهرمانان و قهرمانان داستان های او را می توان دید که همه دارای ویژگی های مردانه و مردانگی هستند. حتی در مقتضیات طبیعی، راضی نمیشود که جنگجویان اسیر میشوند و بر تمایلات جنسی چیره میشوند.
به همین دلایل است که می بینیم کسانی که با شاهنامه آشنا هستند و مشغول خواندن و شنیدن اشعار او هستند، طبیعتاً روحیه میهن دوستی و عشق به ایران دارند.
من معتقدم در هر زمان و هر دوره از تاریخ ایران پس از فردوسی، یعنی از حدود قرن پنجم تا امروز، همه جا در سایه این شاعر ادبی که ما او را شاهنامه فردوسی می نامیم، جرقه و درخشش ملی و کسب افتخارات ایرانی به چشم می خورد.
فردوسی آیینه چهره ایران است و شاهنامه او نیز آیینه روح نژاد پاک ایرانی است. به همین دلیل است که هر ایرانی از خواندن و شنیدن لذت می برد و آهنگ دلاور مردانه اش را از ته دل دوست دارد و می ستاید.
فردوسی به هر آنچه که مایه وحدت ملی ایرانیان است از جمله زبان فارسی، تاریخ کهن، آداب حکمت و حفظ دین ایرانی اهمیت می دهد.
مطالب برگرفته از کتاب «محرم اسرار: گزیده مقالات ادبی و فرهنگی» اثر جلال الدین همایی از سوی انتشارات مروارید است.