افزونه پارسی دیت را نصب کنید Tuesday, 22 October , 2024
1

تله ساواک با نوشیدنی برای فرزند امام خمینی/ ماجرای 30 عکس فلسفی ناراحت کننده چه بود؟

  • کد خبر : 385616
تله ساواک با نوشیدنی برای فرزند امام خمینی/ ماجرای 30 عکس فلسفی ناراحت کننده چه بود؟

به گزارش رکنا، سید حمید روحانی (زیارت) یکی از اعضای این دفتر است. امام خمینی وی در سالهای تبعید به نجف، در حدود سالهای 1352 تا 1353، گفتگوی مفصلی با مرحوم سید احمد خمینی در نجف داشت که مشروح آن پس از 50 سال اخیراً در اولین فصلنامه «گواه» منتشر شد. (این فصلنامه از مرکز […]

به گزارش رکنا، سید حمید روحانی (زیارت) یکی از اعضای این دفتر است. امام خمینی وی در سالهای تبعید به نجف، در حدود سالهای 1352 تا 1353، گفتگوی مفصلی با مرحوم سید احمد خمینی در نجف داشت که مشروح آن پس از 50 سال اخیراً در اولین فصلنامه «گواه» منتشر شد. (این فصلنامه از مرکز اسناد انقلاب اسلامی است.)

یکی از ناگفته هایی که سید احمد آقا در این خاطره بیان کرده این است که ساواک قصد داشت با انتشار عکس های خود با زنان، همان توطئه را علیه حجت الاسلام فلسفی و شجونی، آن هم برای سید احمد خمینی انجام دهد که ناکام ماند. این قسمت از روایت سید احمد خمینی را می خوانید:

در خانه نشسته بودم که شیخ رسید. من این شیخ را از قیافه اش می شناختم، اما نمی دانستم چه می کند و کیست. وی شیخ رشتی بود. نزدیک آقای صانعی رفت و با هم به اتاق دیگری رفتند. بعد از بازگشت آقای صانعی از ایشان پرسیدم چه شده؟ گفت: با اینکه خجالت می کشم باید از این شیخ به شما بگویم، این شیخ می گوید دیروز مرا به سازمان (اطلاعات) صدا زدند و قسم خورد که سازمان نیست.

گفت وقتی پیش رئیس سازمان رفتم، در آن اتاق روی یک میز نیم متر اسکناس بود. او به من گفت که این همه پول برای توست، اما به شرطی که یک زن را به خانه خود ببری و بعد یکی (سید احمد خمینی) را راضی کنی که با این زن کاری کند و قبل از آن در خانه شما دوربین بگذاریم. . .

من (شیخ رشتی) عرض کردم که ایشان از این چیزها خوششان نمی آید و می دانم. او در وادی خودش است و اهل درس و کارش است و مانند دیگر بزرگواران نیست.

فردای آن روز دوباره از او پرسیدند و گفتند که ما برنامه دیگری داریم و اشکالی ندارد. شیخ رشتی چه طرحی گفت؟ گفتند خانمی را به خانه ات می فرستیم و سیداحمد را به خانه می بری چون مادرم در خانه مریض است و چون به تو علاقه دارد بیایی و با او چای بنوشی تا بهبودی یابد. .

شیخ به آقای صانعی گفت: «دیگر نمی‌توانستم بگویم نمی‌توانم این کار را بکنم، بنابراین موافقت کردم». اما می‌دانم که می‌خواهند آن زن را بیاورند تا برهنه باشد و (یعنی سید احمد) عمامه‌اش را بردار و لباس‌هایش را درآورده و او را به بند و بند بگذارند و با آن زن، برهنه و بی حجاب، از ما. خانه ای که آن طرف قم است از وسط خیابان آنها را به پلیس بیاورید با این عنوان که احمد خمینی به این زن تجاوز کرده است و زن فریاد بزند که بله این شخص به خانه من نفوذ کرده است. اتاق و بعد می گویند پدرت را می گیریم و انواع تهدید.

اینها چیزهایی بود که شیخ رشتی با ایشان در میان گذاشته بود و ما می خواهیم چنین کاری بکنیم. ایشان گفته بودند: من به آقا علاقه عمیقی دارم و فلانی (سید احمد) را هم دوست دارم و ایشان را انسانی متفاوت از سایر آقایان می دانم، ایشان هم مثل بقیه طلبه ها هستند و ندارند. مواظب خودش باشد، پس وجدانم راحت نشد، به همین دلیل وقتی من (شیخ رشتی) آمدم، به سید احمد گفتم که به حرف من گوش ندهد و نیاید».

نزد شیخ نرو

یک هفته قبل از این که این شیخ به ما بگوید، در خیابان بهار قدم می زدم، شخصی که در قم راننده اتوبوس بود، نزد من آمد و گفت: اگر رشتی چیزی به شما گفت، به حرف او گوش ندهید. گفتم: چه مشکلی دارد؟ چرا اگر کسی با من صحبت می کند گوش نمی دهم؟» او گفت: «متاسفم، نمی توانم بیشتر توضیح دهم. اما می‌دانم یکی از دوستانم که وابستگی‌هایی دارد، آمد و ماجرایی را برایم تعریف کرد که به اختصار برایت تعریف می‌کنم: اگر رشتی گفت پیش من بیا، نرو.

من آمدم و به دوستانم اشاره کردم. آنها فکر می کردند که حالا قرار است ما را کتک بزنند و گفتند فعلاً تا جایی که می توانیم رفت و آمد داریم در خیابان ها و کوچه ها راه نرویم و از شهر بیرون نرویم و مراقب باشیم. برو خونه کسی نیست تا ببینیم داستان چیه

قبل از واقعه شیخ این اتفاق افتاد و بعد از اینکه شیخ آمد و آن سخنان را گفت، ما فهمیدیم که آن شوفر یعنی چه.

البته شیخ رشتی از آقای صانعی راضی نبود و نزد آقایی به نام فیض رفت که در ماجرای تبعید حاج آقا (امام) ساواکی به این فکر بود که چون حاج آقا در آن منزل هستند 15 خرداد امروز هم هست و در اثر لگد زدن سر این بنده خدا شکست. این بنده خدا هم آمد و ماجرا را برای ما تعریف کرد.

صبح همان روز دیدم شجونی که دو هفته قبل از این ماجرا کتک خورده بود به دیدنم آمد. در آن حادثه سه چهار نفر بودند که یکی از آنها به بقیه گفت بیایید این را بکشید (یعنی شجونی). شجونی گفته بود من را بکشید حرامزاده ها! و به طرف آنها پریده بود. بعد از دیدن شجونی که اینطور به طرف آنها می پرد، ضربه ای به سرش زدند و زدند و فرار کردند و شجونی لنگان لنگان آمد و سوار ماشینش شد و رفت.

شجونی گفت دیشب شیخی به تهران آمد و این ماجرا را برایم تعریف کرد و گفت می ترسم با تو مقابله کنند و به سید احمد نگویند برو بگو می ترسم این کار انجام نشود. توسط من اما برای شخص دیگری

تیرش به سنگ خورد

بعد از این اتفاق به خوبی حواس خود را بازیافتیم. اتفاقاً در همان زمان بود که از آقای فیلسوف به عنوان تحلیلگر عکس گرفتند. در آن سال نصیری از برینی پرسیده بود و بعد از اینکه صحبتشان تمام شد، یک پاکت به او داده بود و برینی فکر می کرد در پاکت پول است، به او گفته بود: «نیازی ندارم»، بعد نصیری گفته بود: نه نگاه کن.» وقتی فیلسوف پاکت را باز کرد، دید که حدود 30 عکس از او با چهره های بسیار بد در پاکت وجود دارد.

نصیری گفت: اگر حرفی بزنی چنین بلایی سرت می آوریم. این او را محتاط تر کرد. بعد از اینکه پایش در منبر سفت شد، بعد از سه چهار سال این عکس ها را منتشر کردند که «واعظان قابیل بر محراب و منبر می درخشند/ وقتی به خلوت می روند، کارهای دیگری می کنند».

این تیر شما (قصه شیخ رشتی) که به سنگ خورد، البته هیچکس نیامد که به من بگوید بیا. انگار می فهمند که این داستان قابل اجرا نیست. یک روز بعد از ظهر که به درس مکاسب می رفتم به مسجد نزدیک غورزخان که در کوچه باغ است که کوچه ای طولانی است می رفتم که دیدم دو سه نفر به طرف من می آیند و می گویند: تو. باید با ما به سازمان بیاید.”

گفتار همیشگی ام را گفتم که «این نوع کارها نیاز به اجازه آقا دارد». گفتند: یعنی چه نیازی به اجازه تو دارد؟ گفتم: یعنی آقا اگر تنها بیایم سازمان پاهایم را بد می کند، چرا تنها رفتی؟ بعد اگر نفهمیدم چطور شد، فقط اولین ضربه ها و اولین کشش ها را حس کردم.

بعد بیهوش شدم. وقتی بیدار شدم دیدم عمامه ام افتاده است. این بیهوشی چند دقیقه بیشتر طول نکشید. چون هنوز کسی به کوچه نیامده بود، البته آن موقع ساعت سه بعد از ظهر بود، کوچه تقریبا خلوت بود. شاید این بیهوشی یک ربع طول کشید. آب پاشیدم و دیدم تمام بدنم درد می کند.

از شدت ضربات پاهایم خونریزی می کند. پهلوها و پشتم از ضربه کبود شده بود. دو تا از دستام بر اثر برخورد چوب کبود شده بود. اما برای محافظت از خودم، لنگان به کلاس رفتم و نشستم. وقتی درس تمام شد، به خانه برگشتم.

من تقریباً یک هفته این داستان را به کسی نگفتم. چون می خواستم بدانم این داستان چیست و به اصل ماجرا برسم. بعد از اینکه خبری نشد، متوجه شدم که باید این داستان را برای دیگران تعریف کنم، زیرا ممکن است این داستان دوباره تکرار شود. به همین دلیل ماجرا را برای دوستانم تعریف کردم.

سازمان قم واکنشی نشان نداد، اما تهامی که رئیس بخش بزرگی از ساواک یا یکی از معاونان مقدم بود، نزد شیخ شهاب‌الدین رفت. [شهرت فرد توسط گوینده ذکر نشده ولی به نظر می‌رسد منظور شیخ شهاب‌الدین اشراقی داماد امام باشد] که بعد از تبعید همدان به تهران رفته بود، می‌رود و می‌گوید: «ستون پنجم می‌خواهد فاصله ما و آقای خمینی را بیشتر کند، از جمله اینکه احمد، پسر آقای خمینی را در کوچه گرفتند و کتک زدند. بدانید که ما از کسی نمی ترسیم و هر وقت بخواهیم احمد را می گیریم و به سازمان می آوریم، اما این کار را نکرده ایم.

لینک کوتاه : https://iran360news.com/?p=385616

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.