به گزارش صبحگاهی ، داستان گیلانی عاشق عصر حاضر است که پس از شکست عشقی بیش از سی سال در غاری زندگی می کند.
بیوگرافی پیرمرد گیلانی ساکن یکی از روستاهای سه سراز بیش از 46 سال از عمر خود را در غاری در میان جنگل های انبوه اطراف سه سراز گوراب زرمیخ در روستای جیرده منتهی به روستا گذرانده است. از سه سراز در علیان فومن دهستان و آخرین بار 20 سال گذشته بود.
عزیز نوروزی پرور مردی 66 ساله متولد آذر 1320 و با شناسنامه شماره 4 مانند اولین انسان ها در چاله سنگی در میان جنگل های سر به فلک کشیده اطراف سه سر در روستای جیرده فومن زندگی می کند و حتی با اینکه مردم محلی برای او کلبه ای چوبی ساخته اند، اما او نمی تواند در آنجا زندگی کند، خودداری می کند و به زندگی در غار ادامه می دهد.
وی گفت: در طول 46 سال به زندگی غارنشینی عادت کرده ام و تا به حال غذای گرم نخورده ام و روزها و شب هایم را با آب و نان و ماست و گیاهان جنگلی می گذرانم. من در بیمارستان بودم، حمام کردم و بعد از آن رنگ حمام را ندیدم.
این پیرمرد غارنشین که امسال پس از 5 سال موهای خود را کوتاه کرده است، گفت: از آنجایی که هر روز پیاده روی می کنم و به روستاهای سه سر ططاف، رودخانه الیان، ططاف، گوراب زرمیخ، سرمیزن می روم، نان می خرم و ماست.”
به اصرار مردم و بچه ها موهایم را کوتاه کردم و از این بابت بسیار ناراحت و ناراحت هستم. اهالی و پیرمردان روستاهای جیرده، مشه کاه، کنتانسر، گاو کوه یا علیان، سه سر، گوراب زرمیخ، نوروزی پورور را مردی بی آزار می دانند. او به کسی آسیبی نزده است، اما از آداب و رسوم اجتماعی و سبک زندگی امروزی دور است و زندگی اش یادآور غارنشینی است.
نوروزی پرور که به عزیز قرنشین معروف است حافظه خوبی دارد و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده و از 20 سالگی زندگی عادی داشته است.
اما پس از آن به جنگل پناه برد و وضعیتش تغییر کرد. اشعار زیادی از کتاب های اول تا پنجم ابتدایی را در ذهن خود حفظ کرده و آنها را زیر لب زمزمه می کند. این غارنشین در ادامه گفتگوی خود به دلیل غار نشینی خود اذعان کرد. :
عزیز جوانی خوش تیپ و قد بلند شد. در روستای اطرافش دختری زیبا زندگی می کرد که نگار نام داشت. عزیز نگار با دیدنش عاشقش شد و هر روز سر ساعت معینی سر گذرگاه چشمه می ایستاد و او را می دید.
زیبایی عزیز چیزی نبود که هر دختری از آن چشم پوشی کند و اینگونه بود که عشق عزیز (عشق ناب) اوج گرفت.
وضع مالی خانواده نگار بهتر بود و نگار خواستگار دیگری داشت که او هم از حمایت مالی بهتری برخوردار بود. عزیز سعی کرد خانواده اش را راضی کند که به خواستگاری نگار بروند. پدر از یک طرف ازدواج عزیز را زود دید.
از طرفی فکر می کرد ازدواج با نگار از بین رفته است و از طرف دیگر از پذیرفتن وضعیت مالی عزیز خانواده عروس ناامید شده بود اما با اصرار مادرش و سایر رسانه ها با این پیشنهاد موافقت کرد. .
نگار برای ازدواج با شخص دیگری تحت فشار شدید خانواده اش قرار داشت و خانواده عزیز از پاسخ طرف مقابل خودداری کردند.
عزیز بیست ساله بود و ناامید نشد، از واسطه های دیگر رفت.
اما همه راه ها به شکست منجر شد. حتی عزیز راه فراری را به نگار پیشنهاد کرد که نگار بنا به دلایلی آن را رد کرد و خانواده اش نیز مانع شدند. بالاخره یک شب به عزیز خبر دادند که نگار عروسی دارد. رفت نزدیک خانه نگار و آنجا. در تاریکی شب، دور از چشم دیگران، نظاره گر از دست دادن معشوق بود. عزیز بی قرار بود و آن شب روی درختی نشست و گریه کرد.
وقتی اشک هایش تمام شد، سحرگاه، قبل از اینکه خروس ها برای معشوق آواز جدایی بخوانند، روستا را ترک کرد و ناپدید شد.
منبع: تالاب