صیاد شیرازی خواهر شهید علی گفت: علی سرپرست تیم و فرمانده نیروی زمینی ارتش بود. وقتی او می رسید، همه خواهران و برادران برای دیدن او جمع می شدند. وقتی علی از در عبور کرد، نزد پدر رفت تا دست او را ببوسد. اما پدر با ناراحتی علی را هل داد و روی زمین انداخت.
خیلی اتفاق می افتاد که دوستان و آشنایان در مورد کار پدر نزد پدر می آمدند و می خواستند به علی بگوید تا مشکلش حل شود. شیوه کار علی این بود که هرکس به سراغش می آمد، اگر منع شرعی نبود، انجام می داد و اگر منع شرعی بود، توجیه می کرد و دلیل عدم انجامش را بیان می کرد.
به گزارش فارس، یکی از همشهریان روزگاری کار داشت. پدر برای علی نامه نوشت. آن شخص به تهران رفته بود و علی به او ناهار داده بود و دلیل نداشتن او را توضیح داده بود. اما او شیطنت کرد و به پدرش گفت: دیدی که پسرت به تو توجهی نکرد و با تو حرف نزد. این باعث ناراحتی پدر علی شد.
در آن زمان علی تیمسار فرمانده نیروی زمینی ارتش بود. وقتی او می رسید، همه خواهران و برادران برای دیدن او جمع می شدند. وقتی علی از در عبور کرد، نزد پدر رفت تا دست او را ببوسد. اما پدر با ناراحتی علی را هل داد و روی زمین انداخت.
علی دوباره بلند نشد. همین طور زانو زد و خود را جلوی پای پدر انداخت و گفت: اگر مرا نبخشی از پایت بلند نمی شوم. او التماس می کرد و ما همگی گریه می کردیم. پدرم ناگهان حرکت کرد و علی را بلند کرد.
وقتی بلند شد، پس از بوسیدن دست پدر و مادرش، کنار پدرش نشست. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. در همین حال به پدر توضیح داد که آن شخص حق او نیست. بعداً پدر خادم آن شخص آمد.
راوی: خواهر شهید برگرفته از کتاب «خدا خواسته زنده باشی»