افزونه پارسی دیت را نصب کنید Sunday, 22 September , 2024
0

آزار و اذیت دختر 8 ساله توسط قدیر کسب / همیشه با چاقوی بزرگ می آمد!

  • کد خبر : 371151
آزار و اذیت دختر 8 ساله توسط قدیر کسب / همیشه با چاقوی بزرگ می آمد!

زن 35 ساله ای در گفت و گو با مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد، ماجرای تلخ خود و ماجرایی که او را به کلانتری کشاند، گفت: پدرم راننده تریلی بود که 30 سال در یک سانحه رانندگی وحشتناک جان باخت. قبل پس از این ماجرا، مادرم دچار افسردگی شدید روحی و روانی […]

زن 35 ساله ای در گفت و گو با مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد، ماجرای تلخ خود و ماجرایی که او را به کلانتری کشاند، گفت: پدرم راننده تریلی بود که 30 سال در یک سانحه رانندگی وحشتناک جان باخت. قبل

پس از این ماجرا، مادرم دچار افسردگی شدید روحی و روانی شد تا جایی که چندین بار تصمیم به خودکشی گرفت، اما به خاطر من از این تصمیمات وحشتناک منصرف شده بود.

من فقط تصاویر تاریکی از پدرم در ذهنم دارم، اما می دانم که مادرم با تمام وجود تلاش می کرد تا من را خوشحال کند. خلاصه همانطور که می دانم مدتی بعد از فوت پدرم پدربزرگ و مادربزرگم نشستند و تصمیم گرفتند که مادرم با مرد دیگری ازدواج کند.

در همین حال یکی از خواستگارهای مادرم که قصاب بود تایید شد. همه او را با نام «قدیر کسب» می شناختند، همسرش را بر اثر سقوط از ارتفاع از دست داده بود و فرزندی نداشت.

سرانجام مادرم زمانی که من در دبستان در کلاس دوم درس می خواندم با «قدیر» ازدواج کرد. او با مادرم بسیار مهربان بود، اما من به طرز عجیبی از او می ترسیدم، زیرا او همیشه یک چاقوی بزرگ را بین وسایلش حمل می کرد. از طرفی وقتی دیدم چطور مرغ و گوسفند همسایه ها را می کشد، بیشتر ترسیدم.

از طرفی ناپدری من را مزاحم زندگی خود می دانست و مدام با من آزار جسمی و روحی می کرد. چون از چاقوی مادرم می ترسیدم چیزی به مادرم نگفتم، چون «قدیر» گوش هایم را تهدید به بریدن کرد و با چهره ای عصبانی گفت: اگر به مادرت چیزی بگویی گوش هایت را می برم! خلاصه اینکه او و مادرم دو دختر و یک پسر داشتند و من به این زندگی پر از ترس و بدرفتاری ادامه دادم تا اینکه در رشته مهندسی صنایع غذایی دانشگاه پذیرفته شدم و از مشهد به یکی دیگر از استان های غربی کشور نقل مکان کردم. . من رفتم

پس از گذراندن دو ترم تحصیلی، در کارخانه مشغول به کار شدم و حتی در تعطیلات دانشگاه به دلیل متنفر بودن از ناپدری و تحمل آزارهای مختلف او به مشهد نمی آمدم. خلاصه اینکه من با یکی از همکلاسی هایم ازدواج کردم و زندگی مستقلی ساختم و الان 2 بچه دارم و در کرج زندگی می کنم! اما حدود یک هفته پیش برای دیدار مادرم به مشهد آمدم در حالی که خواهران ناتنی و فرزندانشان نزدیک خانه مادرم زندگی می کنند، اما یک دفعه یکی از نوه های مادرم با دویدن و گریه وارد خانه شد. او یک چیز وحشتناک گفت. کاری که یکی از اعضای خانواده «قدیر» با او کرده بود.

این زن جوان که از ترس می‌لرزید، با اشک داستان‌هایی تعریف کرد که مرا به فکر فرو برد. لحظه ای او را فراموش کردم و به گذشته فکر کردم که چگونه قادر مرا اذیت کرد.

از طرفی وقتی مادرم این ماجرا را برای شوهرش تعریف کرد، ناپدری ام در همان لحظه سکته کرد و روی زمین افتاد.

بلافاصله با اورژانس تماس گرفتیم و «قدیر» را به بیمارستان رساندیم. در همین حال یک روز که به دیدارش رفتم با بغضی در گلویش گفت: چوب خدا صدا ندارد! اینها پیامدهای رفتار من و مشکلاتی است که برای شما ایجاد کرده ام! می گویند بچه یتیم آدم را رها نمی کند! اما من نفهمیدم…

آن روز ناپدری ام این سخنان را گفت در حالی که من از مجازات او ناراضی بودم، اما ای کاش…

گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است، با صدور دستور ویژه سرگرد احمد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد)، اقدامات روانشناختی و مشاوره خانواده برای جلوگیری از تکرار چنین حوادثی اتخاذ و توجه ویژه خواهد شد. به کودکان در مشاوره و اداره مددکاری اجتماعی کلانتری راه اندازی شد.

داستان واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

لینک کوتاه : https://iran360news.com/?p=371151

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.