افزونه پارسی دیت را نصب کنید Saturday, 23 November , 2024
1

ماجرای عجیب ازدواج رضا کیانیان و گوگوش چه بود؟ / کیانیان فاش کرد!

  • کد خبر : 128092
ماجرای عجیب ازدواج رضا کیانیان و گوگوش چه بود؟  / کیانیان فاش کرد!

در سال 1394، ویژه نامه «بی قانون» روزنامه قانون با شخصیت ها و چهره های فرهنگی متعددی چون محمدجواد ظریف، سیدعلی صالحی، مصطفی زمانی، حجت اشرف زاده، محمد قره ای، سهراب پورنظیری، مهراب قاسم خانی و … مصاحبه کرد. یکی از چهره های مصاحبه شده در آن شماره نوروزی رضا کیانیان بخش‌هایی از این مصاحبه […]

در سال 1394، ویژه نامه «بی قانون» روزنامه قانون با شخصیت ها و چهره های فرهنگی متعددی چون محمدجواد ظریف، سیدعلی صالحی، مصطفی زمانی، حجت اشرف زاده، محمد قره ای، سهراب پورنظیری، مهراب قاسم خانی و … مصاحبه کرد.

یکی از چهره های مصاحبه شده در آن شماره نوروزی رضا کیانیان بخش‌هایی از این مصاحبه را در ادامه می‌خوانید:

خشم همراه با شادی

بعد از انقلاب ما از خوشحالی عصبانی بودیم و این موضوع ربطی به نوع انقلاب ندارد. اساساً ماهیت هر انقلابی در هر کشوری باعث شادی و خنده در آن جامعه کمتر می شود و این ربطی به اسلامی یا حتی مارکسیستی بودن انقلاب ندارد.

تفکر انقلابی به گونه ای است که فکر می کنند خندیدن کار سبکی است و نمی دانم چرا اینطور است.

– بیشتر سوالاتی که از من می پرسند احمقانه است و دلیلش هم مشخص است.

سوال کننده پاسخ سوال را در سوال قرار می دهد و در واقع آن موضوع را از من می خواهد تا پاسخی را که در قالب سوال به من داده است تایید و بسط پیدا کند.

– یک بار به حج رفتم حاج تمتع. از خیلی وقت پیش شنیده بودم که هرکس برای اولین بار به حج می رود، اولین بار که به خانه خدا نگاه می کند، هر آرزو و دعایی در دلش مستجاب می شود.

طبیعتاً من هم وقتی برای اولین بار کعبه را دیدم این آرزو را داشتم که از خدا بخواهم.

رسم بر این است که کسی که می خواهد به حج برود از دوستان و خانواده خود اجازه می گیرد تا قرض نداشته باشد.

وقتی در مراسم معمولی حلال می گرفتم و از همه حلال می گرفتم، برادر کوچکترم با شیطنت گفت اولین بار که خانه خدا را دیدی برای من دعا کن!

من هم به مکه رفتم و همانطور که قول داده بودم اولین باری که خانه خدا را دیدم برایش دعا کردم.

– عادت دارم وقتی یکی به من نزدیک می شود به دستانش نگاه کنم، می فهمم قصدش چیست تا دستش به سمت تلفن می رود.

یا می خواهد سلفی بگیرد یا می خواهد گوشی را به یکی بدهد تا از من و او عکس بگیرد. به هر حال من از سلفی گرفتن خسته شده ام، اما این کار راحت تر است زیرا به شخص سوم نیاز ندارید و برای عکس گرفتن به سینه کسی دست نمی زنید.

بیماری در قدرت

– سخت ترین و عجیب ترین موقعیتی که در آن مریض شدم مربوط به آخرین صحنه ای بود که در «مختارنامه» بازی کردم. در آن سکانس کعبه با منجنیق مورد حمله قرار گرفت و کعبه در حال سوختن بود.

من که نقش «عبدالله زبیر» را بازی می کردم در آن سکانس باید از بالکن بیرون می آمدم و می گفتم: «اگر این خانه خانه خداست، خدا خودش آتش را خاموش می کند و کعبه را حفظ می کند». بعد از آن باران شروع به باریدن می کرد و آتش خاموش می شد.

فیلمبرداری این سکانس در فصل زمستان بود و هوا آنقدر سرد بود که تا به حال این سرما را تجربه نکرده بودم.

همه بازیگران و عوامل فیلم لباس های محافظ و ضد آب پوشیده بودند و از آنجایی که در آن سکانس قرار بود باران ببارد، لایه ای از یخ روی لباس هایشان پوشانده شده بود تا هنگام حرکت، یخ بشکند و شرایطی شبیه سرمازدگی ایجاد شود. رخ می دهد. . باران در کانادا ایجاد شد.

در چنین شرایطی مجبور شدم روسری بپوشم و بروم روی بالکن و دیالوگ بگویم. خدا را شکر آن سکانس را در یک برداشت گرفتیم و تمام شد، اما یادم می آید که وقتی صحبت می کردم، از شدت سرما بخار از سرم بیرون می آمد.

آن سکانس تمام شد و همانطور که آخرین سکانس من در سریال «مختارنامه» بود، فردای آن روز برای بازی در فیلم «جاده ابریشم» به جزیره قشم رفتم. در قشم هوا گرم بود و بعد از سرمایی که در بازی در مختارنامه تجربه کردم، سرمای وحشتناکی گرفتم و تا سه روز حتی نتوانستم حرکت کنم.

داستان ازدواج با گوگوش.

– وقتی خانم گوگوش او رفت آمریکا، من هم همان روزها اما با یک هفته تاخیر رفتم آمریکا. در همان زمان یکی از دوستان خواهرزاده ام به او گفت: شنیدی رضا کیانیان با گوگوش ازدواج کرد و به آمریکا رفت؟

دختر خواهرم نیز پاسخ داد که این شایعه است و صحت ندارد و وقتی اصرار دوستش را بر صحت این موضوع دید، پاسخ داد که چنین موضوعی اصلا صحت ندارد و صحت ندارد زیرا رضا کیانیان من است. دایی.

اما نکته جالب ماجرا این است که دوست خواهرزاده‌ام هنوز داستان را قبول نکرده و می‌گوید معلوم می‌شود کیانیان داستان واقعی را به شما نگفته است. یا اینکه اصلا عمویت نیست.

– پسرم الان 24 سالشه. دبستان که بود، یک روز به خانه آمد و گفت: بابا، این بچه های مدرسه واقعاً بیکار یا بی حوصله هستند!

و بعد تعریف کرد که یکی از بچه های مدرسه اش عمو آتیلا را در خیابان دید و از دیدن او هیجان زده شد و این ماجرا را برای همه مدرسه تعریف کرد.

واقعیت این است که پسرم «آتیلا پسیانی» را از نزدیک دیده بود؛ برای او دیدن آتیلا پسیانی که برای دوستش سوژه فوق العاده ای بود، بسیار عادی و بی احساس به نظر می رسید.

همین اتفاق برای من می‌افتد و واقعاً نمی‌دانم مشهورترین شماره ذخیره شده روی تلفن همراه من متعلق به کیست.

منبع: خبرآنلاین

لینک کوتاه : https://iran360news.com/?p=128092

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.