به گزارش خبرگزاری اخبار آنلاینمریم سنجابی از اعضای جدا شده سازمان مجاهدین خلق اخیرا در مقاله ای در سایت انجمن نجات (تلاش برای خلاصی از مجاهدین خلق) راز انتخاب و سرنگونی اولین مقامات فرقه رجوی را روایت کرده است. ). بخشهایی از روایت او را در ادامه میخوانیم:
اواخر تابستان سال 1372 بود. طبق تجربه، هر وقت برنامه های غیرعادی اتفاق می افتاد، تحرکات بیشتر می شد. از هر یگان تعدادی را انتخاب کردند و برای انجام مأموریت به قرارگاه باقرزاده فرستادند که در سازمان به آن «تحت فرماندهی» می گفتند. قرارگاه باقرزاده برای جلسات عمومی طولانی مدت رجوی در نظر گرفته شده بود. پادگانی در 15 کیلومتری اردوگاه فرسوده دیگری به نام «حنیف» در نزدیکی شهر «خندری» نزدیک بغداد که رجوی در آن اقامت داشت. اما محل ملاقات یکی از سخت ترین و خشک ترین مکان هایی بود که سازمان در اختیار داشت. مکانی که آن ها کمپ می نامیدند شامل سوله های آهنی بزرگ با سقف های مثلثی بلند و کف خاکی با چند حمام اولیه بود.
وقتی قرار بود جلسه برگزار شود، مردم را از اردوگاههای مختلف مانند گلههای گوسفند در ماشینهای دربسته بار کردند و چادرها را مهر و موم کردند تا کسی نبیند، آنها را به آنجا بردند و سپس صدها نفر را در هر سوله مستقر کردند. و هفته ها سخت کار کرد. وقت آن بود که جلسات رجوی به سلامت برگزار شود.
رجوی قبلاً در سالن اصلی قرارگاه اشرف جلسات عمومی برگزار می کرد، اما چون یکی دو بار به قرارگاه اشرف حمله شد، دیگر جرأت برگزاری جلسات عمومی در آنجا را نداشت.
چند روز پیش اعلام کرده بودند که ماموریت در پیش است و برای یکی دو ماه سفر باید چمدان هایمان را ببندیم.
شب قبل از حرکت مردم در راهروها جمع شدند و اعلامیه ای مشابه برای همه خوانده شد. در این اطلاعیه آمده است که اتفاق مهمی در حال رخ دادن است و جلسه بعدی حاوی اطلاعات مهمی خواهد بود. هر کسی که می خواهد برود 24 ساعت فرصت دارد تا تصمیم بگیرد و خود را از جمعیت جدا کند و نباید در جلسه بعدی شرکت کند. اگر کسی در جلسه شرکت کرد و اطلاعاتی در مورد آن به دست آورد، گفت میخواهم بروم، دو سال مهمان ما هستند و باید در مهمانخانه (یعنی زندانهای سازمان) بمانند تا اطلاعاتش از بین برود.
این بود که با آن بهانه هیچکس نمی توانست به اصطلاح بخواهد برود و برود.
نمی دانستیم چند نفر گفتند نمی آیند و در واحدهای دیگر چه اتفاقی افتاده است. من خودم هنوز خیانت های فرقه را آنقدر از نزدیک ندیده بودم که همه چیز را رها کنم و بروم، فردای آن روز با اعضای بسیار وفادار به اردوگاه باقرزاده رفتیم.
چند روز بعد یک جلسه عمومی بزرگ برگزار شد. افرادی که دو سه هفته پیش به کمپ آمده بودند، شبانه روز مشغول بودند و اتاق جلسه طبق معمول تزئین شده بود. جلوی سن فرش قرمز پهن کرده بودند. میزها پر از میوه و شیرینی بود. در و دیوار، صحنه و سالن با کاغذهای رنگی و گل تزئین شده بود.
رجوی به محض شروع جلسه، مثل زمانی که می خواهد موضوع هیجان انگیز و احساسی بسازد، به سمت سالن دوید و شروع به خواندن اطلاعیه کرد. وی با نمایشی فریبنده گفت: مریم عضدانلو را به عنوان رئیس جمهور ایران معرفی می کنم!
در آن لحظات نمی دانستم بخندم یا گریه کنم و از حماقت رجوی شوکه شده بودم.
جمعیت حاضر در سالن با خوشحالی کف زدند. آن روز مریم قجر که عاقلانه تر از مسعود رجوی رفتار می کرد، ظاهراً حال خوشی نداشت و گفت: تو خوشبختی. به خاطر اینکه لائوده در دست رجوی بود و حالا باید بقیه سناریویش را مثل یک عروسک خیمه شب بازی اجرا می کرد. حالش خوب نبود و قیافه ای درمانده و مضحک داشت.
آن روز بیست و چهار خانمی که به عنوان شورای رهبری اعلام شده بودند نیز در جای جداگانه سمت چپ نشسته بودند و بعد از نمایش و جشن های اجباری مسعود رجوی گفت که در شورای رهبری فهیمه است. ایروانی به عنوان اولین مقام به جای مریم. خود را معرفی کرده اند.
اما فهیمه اروانی اصلا خوشحال نبود. اگرچه او نمی دانست پشت پرده چه خبر است، اما ظاهر ماجرا نیز نشان می داد که بین فهیمه اروانی، مریم قجر و دیگر زنان شکرآب مشکلاتی وجود دارد. آنها زیاد اهمیت نمی دادند، همه چیز به حفظ ظاهر بود. با جدی شدن رفتن مریم قاجار به اروپا، موضوع بیشتر برملا شد. این تقریبا آخرین باری بود که فهیمه اروانی را در یک جلسه در راس دیدیم. بعد از آن رجوی همه کاره شد. معلوم بود سوری و دانازی فهیمه اروانی را به عنوان نفر اول معرفی می کنند.
۲۵۹