افزونه پارسی دیت را نصب کنید Sunday, 29 September , 2024
0

دختری که عاشقانه از خانه پدری گریخت! / اشتباه کردم الان دخترم گم می شود!

  • کد خبر : 379764
دختری که عاشقانه از خانه پدری گریخت! / اشتباه کردم الان دخترم گم می شود!

به گزارش رکنا، خواستگارم از راه رسید، هیچکس نمی دانست که قلبم برای او می تپد و حوصله دیدار مرد رویاهایم را نداشتم. پدرم امتناع کرد. خانواده اش راضی نبودند و او بازنشسته شد. اما من و پسر مورد علاقه ام همدیگر را دوست داشتیم و می خواستیم به هر قیمتی این ازدواج را شروع […]

به گزارش رکنا، خواستگارم از راه رسید، هیچکس نمی دانست که قلبم برای او می تپد و حوصله دیدار مرد رویاهایم را نداشتم.

پدرم امتناع کرد. خانواده اش راضی نبودند و او بازنشسته شد.

اما من و پسر مورد علاقه ام همدیگر را دوست داشتیم و می خواستیم به هر قیمتی این ازدواج را شروع کنیم.

دستامو گذاشتم تو بغل مادرم.

خودش هم راضی نبود و می گفت که نمی خواهد شاهد بدبختی تنها دخترش باشد.

در خانه هم وضعیتش همین بود.

هر چه با پدر و مادرش صحبت کرد، نتیجه ای نگرفت.

پیشنهاد داد از خانه فرار کنیم. او گفت که خانواده‌های ما وقتی آبروی خود را در خطر می‌بینند باید راه‌های میانبر را انتخاب کنند.

من مانده بودم که آیا این درست است یا نه.

نمی دانم چرا عقلم را زیر پا گذاشتم و با سرنوشتم بازی کردم.

به امید رسیدن به یک زندگی فانتزی به دریا می آییم.

بلیط گرفتیم و با اتوبوس به مشهد آمدیم.

ما جایی برای رفتن نداشتیم و هر دو برای آن متاسف بودیم.

بعد از چند ساعت به شهر خود برگشتیم.

تقریبا یک روز بود که رفته بودیم. بزرگترها تا جایی که می توانستند دنبالمان آمده بودند.

ما حقیقت را گفتیم که از آن توبه کرده ایم و دیگر حرفی برای گفتن نداریم.

اما حالا این خانواده ها بودند که از ترس آبرویشان اصرار داشتند که ازدواج کنیم.

زندگی مشترک ما در حالی شروع شد که خنده های مصنوعی و محبت های کاذب اطرافیان را احساس می کردیم.

جواب سلام ما را فقط برای صلاح مردم دادند.

ما تصمیم گرفتیم با زندگی مبارزه کنیم و نشان دهیم که عاشق واقعی هستیم.

ما از هر دو خانواده حمایت عاطفی نداشتیم.

خیلی زود از این وضعیت خسته شدیم و طاقت نیاوردیم.

البته این را هم بگویم که شوهرم آن مردی که فکر می کردم نبود.

او خودخواه، تحریک پذیر و عصبی بود. با کوچکترین بهانه ای شروع به جیغ زدن کرد و حتی یکی دو ضربه به من زد.

طاقت نیاوردم و حرفی نزدم. بچه دار شدیم او نمی خواست آینده اش خراب شود.

اما با وجود گذشت چند سال باز هم خودم را نفرین می کنم که از خانه فرار کردم و به نصیحت پدرم گوش نکردم.

نه پدرم زنده است که با او بروم و نه بیماری مادرم اجازه می دهد با او گریه کنم.

سنگ قبر پدرم تنها سنگ صبور من در این دنیای بزرگ است.

برای زندگی به مشهد آمدیم.

بالاخره شوهرم ارث گرفت. خوشحالم که او توانست برخی از مشکلات ما را حل کند.

اما این پول در زندگی من هم مشکل ساز شد.

شوهرم مغازه باز کرد. نمی دانم چند نفر دور او جمع شده بودند.

مغازه هم مثل هر خانه دیگری پاتوق این بی خانمان ها شده است.

در مدت کوتاهی اعتیاد زندگی او را فرا گرفت و هر روز ظاهرش زیباتر می شود.

نمی دانم کار تقدیر بود یا نمی دانم کار ما بود.

چند روز پیش زنی را برای خرید آوردند. مواد بیهوشی او دستگیر شده است.

به سمت کلانتری دویدم.

گفت ما از روز اول با هم جور نشدیم و اگر دختر خوبی بودی با من فرار نمی کردی.

من جلوی دخترم خجالت کشیدم. به مادرش زنگ زدم. بعد از این همه سال به من هم متهم کرد که تو عامل تمام بدبختی های پسرمان هستی.

من مانده ام با شوهری معتاد به بی مسئولیتی و سرمایه که کم کم خرج دود و مواد می کند.

من هنوز از این ماجرا خلاص نشده بودم که دخترم آمد و گفت با پسری آنلاین آشنا شده و می خواهد با او ازدواج کند.

می خواستم چند کلمه صحبت کنم. من مخالف ازدواج پسرم نیستم. اما نگذاشت حرفی بزنم و گفت هر طور شده این ازدواج شروع شود.

روزی که به کلانتری رفتم آدرس مرکز مشاوره پلیس را گرفتم.

امروز دخترم را آوردم اینجا تا از یک مشاور کمک بگیرم.

به گفته مشاور، مشاوره قبل از ازدواج بسیار کمک کننده است.

من هم سن و سال دخترم چند خواستگار داشتم. من مشورت نکردم تا بتوانم بهترین تصمیم را بگیرم.

من فقط یک چیز باید به جوانان بگویم: به خود و پدر و مادر احترام بگذارند و از خدا نتیجه خوب بخواهند.

غلامرضا تدینی راد

لینک کوتاه : https://iran360news.com/?p=379764

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.