خبرگزاری بیشتر; گروه مجله زهرا افسر: من هر روز با یکی از خطوط رنگارنگ مترو سر کار می روم. بیشتر افرادی را که در آن زمان مثل من در مترو مشغول به کار هستند، می بینم و می شناسم. فروشندگان خیابانی را هم می شناسم.
آنها از هفت صبح در ایستگاه حرکت نشسته اند تا سوار قطار ورودی شوند و فروش کالای خود را اعلام کنند. یک روز که به ایستگاه مقصد رسیدم، پسر 9 ساله ای را دیدم که گوشه پله های مترو را بغل کرده و گریه می کند.
از سر و وضعش معلوم بود که پسر کار می کند. آن روز باید به دانشگاه می رفتم و وقت کافی برای صحبت با آن بچه را نداشتم. شاید مشکلی داشته یا کسی اذیتش کرده است. تا آخر شب قیافه آن بچه از ذهنم بیرون نمی رفت.
روز بعد باید برم سر کار و خوشبختانه محل کار و دانشگاهم در یک منطقه هستند. با وجود ترافیک در مرکز شهر، سفر با مترو هوشمندانه ترین کار است.
بنابراین دوباره در همان ایستگاه پیاده شدم و نکته جالب این بود که دوباره همان پسر را دیدم، دقیقاً مثل دیروز که از غم زانویش را در آغوش گرفته بود و به شدت گریه می کرد.
به آن نگاه کردم تا اینکه متوجه شدم جعبه آدامس کنارش نشسته است. درست فهمیدم بچه سخت کوشی است اما دلیل گریه اش را نمی دانستم. از طرفی برای من هم عجیب بود که چقدر مردم نسبت به این ماجرا بی تفاوت بودند. ایرانی ها معمولا کودک گریان را نادیده نمی گیرند…
از اشک تمساح تا سیاهی ارتش مترو
حالا من و پسر بچه ای بودیم که با یک جعبه آدامس گریه می کردیم و مردم فقط نگاه می کردند و از آنجا رد می شدند. در مترو قیمت آدامس داشت. پول یک بسته آدامس را به او دادم، اما آدامس را دریافت نکردم و به نظر میرسید او راضی بود که پول را به من بدهد اما آدامس را نه.
تا سر کار فکر می کردم چرا بچه باید اینطور گریه کند. شاید باید او را به مسئولان مترو ارائه می کرد تا مشکلش و هزار فکر و خیال دیگر را به آنها بگوید.
روز بعد دوباره پسر را به همان شکل دیدم و ایستادم تا دوباره به او نگاه کنم. از حرف های مردم فهمیدم که این حقه را می کند تا آدامسش را بفروشد.
تمام گریه هایش نمایشی بود که آدامسش را می فروخت تا امثال من دلشان برایش سوخت و از او خرید کنند. دلیل بی حوصلگی مردم هم همین بود. آنها می دانستند که این یک نمایش است و واقعی نیست.
دیروز یه مورد دیگه دیدم که چند دختر کوچولو هم هستن که آدامس می فروختن. اگر شخصی از آن بچه ها خرید نکرد; شروع کردند به گریه کردن. حتی به پای مردم سجده می کردند و التماس می کردند که برایشان آدامس بخرند. دختران بین 8 تا 10 ساله نشسته بودند و تقاضای یک صندلی در کالسکه داشتند.
اگر با مترو سفر کنید یادتان می آید که در گذشته بچه هایی که در مترو کار می کردند یک تخته شکلات حمل می کردند و برای جذب مشتری شکلات را طوری در مشت خود می گذاشتند که انگار گل یا سگ است.
وقتی به مشتری می رسیدند، مشتشان را بالا می گرفتند و می گفتند اسلم! اگر درست فهمیدی، بهت شکلات دادند و گفتند: حالا برای خودت آدامس بخر! جالب بود اگر نمی خریدی شکلات را پس می دادند تا با نفر بعدی این کار را انجام دهی.
مطلب زیر که بیشتر در واگن های مترو زنانه دیده می شود، نوعی تبلیغ کالایی است که می گوید: “امروز استثنایی نیاز به پول دارم، فقط 200 تومان، 50 تومان کمتر از قیمتم، فقط برای فروش!” و دقیقا هر روز این عبارت را تکرار می کنند. برایشان مهم نیست که اگر یک نفر هر روز مسافر مترو است، او را می شناسد و حتما دروغش را خوب می داند.
موضوع ترفندهای مترو به همین جا ختم نمی شود و این اواخر مد شده که دستفروشان خیابانی تبلیغ می کنند و یکی از مسافران مترو جنسیت فروشنده خیابانی را تایید می کند و از آن جنس ابراز رضایت می کند. میشه بگید مشکل چیه؟ مشکل زمانی است که دستفروش و مسافر متظاهر با یکدیگر تبانی می کنند و برای طبیعی جلوه دادن این امر، مثلاً فردی که وانمود می کند مسافر است در ایستگاه بعدی پیاده می شود و دستفروش دو توقف بعد. دستفروش منتظر می ماند تا سیاهی لشکر خود سوار قطار بعدی شود تا سوار قطار بعدی شود و بار دیگر برای فریب مسافران آن قطار این نمایش را اجرا کند.
حتی برخی از این سیاهپوستان به صورت نمایشی محصولاتی را از دست فروشان می خرند تا مسافران ترغیب به خرید آن محصولات شوند و هنگام پیاده شدن، محصولات را تحویل می دهند و دستفروشان پول را پس می دهند.
اقناع یا اغوا کردن؟ مشکل این است
مبحث تبلیغات و متقاعدسازی یکی از موضوعات مهم در حوزه ارتباطات است. اقناع یعنی: متقاعد کردن مردم. در اینجا، متقاعدسازی به معنای متقاعد کردن مردم برای خرید سکس است. متقاعد کردن افراد به تکنیک های خاص خود نیاز دارد و به همین دلیل است که متقاعدسازی تکنیک هایی دارد که می توان از آنها برای متقاعد کردن افراد استفاده کرد. مثل تبلیغات تلویزیونی.
متقاعدسازی به طور کلی یک چیز مثبت است و از جهاتی تبلیغات نیز یک گام مثبت است. برخلاف اقناع، اغواگری وجود دارد. مرز باریکی بین اقناع و اغوا وجود دارد و با یک اشتباه اقناع تبدیل به اغوا می شود.
اغوا یک اصطلاح منفی است و جامعه شناسان بزرگ نیز معتقدند که اغوا به معنای: استفاده نادرست از اقناع است. یعنی فریب دادن مردم به نوعی برای متقاعد کردنشان.
موارد ذکر شده در بالا همگی مصداق اغواگری بود. مهم اینه که همونطور که گفتم اینا اینقدر مغرور شدن که اصلا براشون مهم نیست که شاید یک سوم واگن مترو هر روز مترو سواره و تو و دروغت رو میشناسن. آنها سواران جدید مترو را هدف قرار می دهند تا آنها را به دام خود بکشانند.
کمترین کاری که خرید این افراد برای جامعه ایجاد می کند این است که دروغگوهایی را پرورش می دهد که در آینده نقش مادر یا پدر را در خانواده ایفا می کنند و در نتیجه فرزندانی که راه والدین خود را می روند. بدی داستان این است که این کودکان ممکن است دستفروشی های خیابانی را انجام ندهند و گاهی به مجرمان حرفه ای تبدیل شوند.